اخراجیها
مثلا امسال تصمبم گرفته بودم که روزه بگیرم. هرچند که سهیل رو کامل از شیر نگرفتم ولی مقدارش رو خیلی کم کردم.اما قبل از ماه رمضان پنچر شدم و زاپاس هم نداشتم و خلاصه هنوز که نتونستم روزه بگیرم. خدا رو شکر موضوع مهمی نبود الکی الکی سردرد شدم و ضعف کردم و بعدش هم دپرس شدم. در هر صورت شوهر عزیزم و مادر مهربانم با زبان روزه مریضداری کردندو. دخترها هم که حسابی از موندن خونه ی مادربزرگها حال کردند. صبا خانوم که می گفت مامان هروقت یخمک و بستنی تموم شد من دلم برات تنگ میشه. سهیل هم حالش گرفته شده بود همینکه تنها افتاده بود. و هم اینکه من حال درست و حسابی نداشتم.
پسر طلای من دیگه باید حتما با تلفن صحبت کنه. خیلی باحاله. ادا و اطوار در میاره و روی وزنش ثابت قدمه. شکمشو جلو میده و راه میره. با ایما و اشاره خواسته هاش رو عنوان می کنه. به محض دیدن پرستارش و داد و بیداد می کنه و بهم می چسبه.
صبا جونم روز به روز شیرین تر میشه.
سارا خانوم توی ورزش پیشرفت بیشتری کرده. چند وقت پیش خیالات ورش داشته بود که بچه ی سر راهیه و من و باباش پدر و مادر واقعیش نیستیم. کلی به حرفاش خندیدیم. امشب هم رنکینگ داره .
بابای مهربون، همیشه شاد و سلامت باشید.