سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

و اما بعد

1392/5/26 13:24
نویسنده : ليلا
433 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عرض می کنم بعد از یک غیبت کبری.

بشنوید از صبا جون:

صبا به تازگی یاد گرفته با کمک مایع صابون و انگشتهای اشاره و شست حباب درست کنه افتاده به جون مایع صابون  و مامان باید با در زدن و دعوا صبا رو از دستشویی بیرون بیاره.

یه روز این دخترک از دستشویی اومد بیرون و به مامانش گفت: دیدی زود اومدم بیرون؟ دیگه دختر خوبی شدم؟

مامان: آفرین عزیزم .

همان لحظه صبا رو کرد به بابا و گفت: بابا چرا صابون دستشویی رو پر نمی کنی؟

مامان: پس بگو چرا زود اومدی بیرون!

قهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقهه

 

صبا از من درخواست بالا بالا کرد و خوشبختانه من سر سارا از این جنگولک بازیها درآورده بودم و فلش کارتهای مشابهی خریده بودم. بنابراین درخواست به سرعت اجابت شد و سارا مسؤول آموزش صبا شد.

 

و اما سؤالات پی در یی صبا خانوم شروع شده و ایشان دیگر سوال نمی کنند بلکه بابا ، مامان، آبجی و هر کسی که سر راهش پیدا بشه به رگبار سؤال می بندند.

نمونه:

صبا: سارا چرا برای تولدم جایزه گرفتی؟

سارا: خوب کادوی توادت بود دیگه؟

- چرا تولدم بود؟

- چون تو این روز به دنیا اومی

- چرا از دل مامان بیرون اومدم

- چون خدا تو رو آفرید؟

- چرا خدا منو آفرید؟

- چون مامان دعا کرد که خدایا یه بچه به من بده که ازش مواظبت کنم، شیر بهش بدم،...

- چرا برای تولدم کادو گرفتی؟

...(تکرار دست کم سه بار)

صباخانوم یه چوب نازک دست گرفته بود و اندر قریب بود که تو پریز برق فرو کنه که مامانی مچش رو گرفت و کلی مورد آموزش و نهایتا تهدید قرار گرفت که "و گر نه میمیری!"

و فردای اون روز صدای صباخانوم شنیده می شدکه به داداشیش تذکر می داد "و گرنه میمیری، اگه بیمیری من می دونم با تو!"

و اون وقت بود که فهدیم چقدر آموزشم استاندارد و قابل فهم بوده!

قهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقهه

سارا جون نظرش این بود که به جای اینکه از اذان صبح تا اذان مغرب روزه بگیریم از اذان مغرب تا اذان صبح روزه بگیریم حالا بیدار بمونیم.

البته واسه تابستون نظر بدی نیست!

قهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقهه

سهیل عاشق آب بازیه و هرکی بره حموم دنبالش راه میفته و اگه پشت در بمونه گریه اش می ره آسمون.به باباش گفتم وقتی بزرگ شد ، خواستی ببریش استخر یه نجات غریق خصوصی استخدام کن آخه تو حموم باید چهار چشمی مواظبش باشی که تو وان غرق نشه وای به حال استخر.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ostetd
29 مرداد 92 2:32
leila saba basi bahoosh mizane va sara ba ehsas! in nazare mane! soheil nazari nadaram
بابا
2 شهریور 92 11:56
قبول نیست فقط به هر مطلبی اشاره کنی و کامل ننویسی خدا میدونه چقدر از خوندن نوشته های زیبایت سر خوش میشم
بابا
3 شهریور 92 12:29
سلام مامان خسته نباشی
فکر کن سن سهیل اون بالا اشتباهی نشون میده



نه عزیز، شمارش معکوسه