فینفیلیها
سهیل عزیزم. این روزها مأمور تهیه ی خوراکی برای مورچه ها شدی. دلم خوشه بهت سیب زمینی سرخ کرده می دم یا نون تازه دستت می دم که نوش جان کنی ، بعد از نیم ساعت که پا می گذارم تو هال زیر پام یه چیزای خیس خورده ای له می شه. آره جونم این خوراک ها همه جا رفته اند الا شکم جنابعالی. مجبورم کردی که نوبت دکتر برات بگیرم. آخه مثل مورچه رشد می کنی. این روزا تا بچه ی تپل مپل میبینم به شدت حسوردیم می شه و افسردگی می گیرم.
صبا خانم قول می دم این دفعه برنامه ی آموزش نقاشی شبکه ی پویا رو طبق فرمایش سرکارعالی بادقت نگاه کنم تا بهت یاد بدم. توقع ها طبق طبق.
سارا جونم چرا تب کردی آخه. درد و بلات به جونم.
راستی کتاب تربیت بدون فریاد رو خیلی دوست دارم. سعی می کنم در آینده بعضی از جملات و مفاهیم آموزنده اش رو تو وب بذارم. خداییش خیلی کار سختیه. منظورم کنترل و حفظ آرامش خود آدمه. اما همینه دیگه.