بدون عنوان
بالاخره گوش صباخانوم سوراخ شد. خیلی دخترم پیگیر بود. وقتش رسیده بود که این کار انجام بشه. با وجودی که دیگه کارش به التماس و تهدید و چرا و کی رسیده بود، می ترسیدم بعد از سوراخ کردن یه گوش دیگه اجازه نده که دومی هم سوراخ شه. برای همین یه بار بهش گفتم:" باشه عزیزم گوشت رو سوراخ می کنم ولی باید بدونی که یه ذره درد داره." می دونی چی جواب داد :"باشه، تمُل ممی کنم" یعنی تحمل می کنم. کلی خندیدم. و واقعا هم تحمل کرد. مثل خانوما نشست تا کارش تموم بشه. خیلی هم خوشحال بود. ولی به همه می گفت: " اگه می خوای به گوشوارم دست بزنی باید از من اجازه بگیری. وگرنه دعوات می کنم. و..." خلاصه این روزها فقط با شیرین زبونی هاش مارو می کشه. گاهی این قدر بوسشون می کنم که احساس می کنم لبم بی حس شده
یه روز قرار بود مدرسه ی سارا لوبیایی بدن. من هم کاسه و قاشق براش گذاشتم ولی یادم رفت پول بهش بدم. بعد از ظهر اون روز ازش پرسیدم راستی لوبیایی خوردی؟ خندید و گفت:"نه، آخه یادم رفت پول ببرم." گفتم خوب از دوستات می گرفتی بعدا حساب می کردی. باز خندید و گفت:"آخه اونا هم پول نیاورده بودند." کلی خندیدیدم. دختر قانع من اینه دیگه. گاهی باید التماسش کنم که چیزی ازم بخاد. برعکس خواهرش که خواسته هاش تمومی نداره. طوری که از یه گوش وارد میشه و از گوش دیگه در می ره، مثل اسب پرنده!!!!!
خیلی هم بد نشد که نمی تونم واسه سارا وقت بذارم. بچم مستقل شده. هفته ی پیش خودش سکه های کاغذی برای درس ریاضیش درست کرد. آخه سکه های پارسالش تو اثاث کشی گم شد.
تاره امکانات براش فراهم کردم که خودش جوراباشو بشوره.
دخترم دیگه عصای دستم شده. خیلی تو خونه بهم کمک می کنه. خدا حفظش کنه.
سهیل بسیار بسیار شیطون بلا شده. واقعا که پسره. یه لحظه نمی شه ازش غافل شد. ببینم جای سیب زمینی -پیاز سقفی یا دیواری سراغ ندارن؟