سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

این هم از دیروز

1392/2/9 11:33
نویسنده : ليلا
424 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ظهر که خوب نخوابیدم. سهیل بیدار شد. کمی اب میوه، بیسکوییت و ... . 20 تا سؤال ریاضی برای سارا باید طرح می کردم. گوشت چرخ کرده گذاشتم بیرون تا برای فردا قل قلی کنم. سهیل نیاز به شستن داشت. کمی بازی کرد . ده تا سؤال نوشتم دادم سارا حل کنه تا به بچه برسم. سوپ گرم کردم بهش دادم. صبا بیدار شد و نق و نوق. باید دخترا رو آماده می کردم که بابا اونا رو ببره نمایش. سارا با کتاب علومش اومد و خلاصه ظرف 45 دقیقه 4 الی 5 آزمایش در آشپزخانه انجام شد. البته با تم نق و نوق دو تا بچه کوچیک. بعد هم آماده کردن بچه ها. رفتن بچه ها همان و نق نق سهیل همان. نمی ذاشت جنب بخورم با این همه کار. خلاصه اون گریه کرد و من با سرعت هرچه تمام تر حلوا درست کردم و با انگشت و قاشق و فوت کردن و خلاصه کلی اعمال شاقه به کوچولوی حلوا خورمون دادیم تا موهاش و لباسشو . ... را به گند نکشه. کمی ساکت شد و من جند تا سیب زمینی بار گذاشتم و دم پختک واسه سهیل. 7 تا سؤال دیگه نوشتم که دوباره نق و نوق. کمی بغلش کردم و خلاصه با اعمال شاقه 10 تا سوال دیگه تموم شد تا بعد از نمایش بلافاصله سارا رو بفرستم سر درسش. پلوی سهیل آماده شد و بهش دادم خورد. بچه ها اومدندو هنوز گوشتها دست نخورده بودند. بلافاصله رفتم سراغشون. نق نق صبا و اذیت کردنهاش. یک لحظه دیدم با سهیل مشغول بازی و خنده است. که بعد فهمیدم از شیشه شیر سهیل آب می پاشیده رو سر سهیل. اونم که دماغش آویزون. آقای پدر با سشوار خشکش کرد. پیشنهاد شام: اولویه. بابا وسط سرخ کردن قل قلی گفت برو ببین چرا سارا گریه می کنه. خانوم یک برگه افتضاح املا دراورده بود و می ترسید بهم نشون بده. عصبانی نشدم ولی کاملا ناراحت غلطهاش رو بررسی کردیم و آخرش گفتم: "خیلی ممنون که خستگیم رو در کردی!" . بعد از آماده شدن غذای فردا و شام اون شب که بابا آماده کرده بود. سارا ریاضیش رو حل کرد و رفتم اتاقش تا جوابهاش رو چک کنیم. عصبانی نبودم.

شام خوردیم و خلاصه.

سهیل نگذاشت دیشب خوب بخوایم. صبح خیلی خوابم می اومد. به این می گن نفس گیر!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)