سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

از هر دری سخنی!

فرهنگ لغات سهیل جون: نمی تونم ! نُــتونم  ؛  گرفتم ! گیرم  ؛  اینترنت ! اینِتِ ؛ می خونی ! مُخونی ؛ اداره ! اَداره ؛ کمک ! اینک اومدم ! ایمدم؛ جملات جالب: چیزی بکوئَم. خیلی بدی. می تونم گو ژیتو (گوشیتو) بگیرم؟ اَه، باز شب شد. پسرم جدیدا خیلی از حیوانات و حشرات می ترسه. تا پشه یا مگس می بینه اینقدر سروصدا می کنه تا بکشیمش وگرنه آروم نمیگیره. خیلی شیرین شده. یه روز رفت سلمونی و آرایشگر موهاشو ژل زد و سیخونکی داد بالا. وقتی اومد خونه اول نشناختمش. عین بچه سوسولا شده بود. خودش خیلی خوشش اومده بود. به هر کی می رسید موهاشو نشون می داد. خیلی از صبا تقلید می کنه. اگه صبا شروع به غرغر کنه او هم پشت سرش ش...
4 خرداد 1395

روز جهانی ماما مبارک

تصمیم گرفتم درمورد ماما صحبت کنم. تجربه من رو بشنوید و ببینید که ماما چه نقش مهمی در ذهنیت یک مادر باردار می تونه داشته باشه. روز تولد بچه اولم به بیمارستانی مراجعه کردم که متاسفانه ماما های بداخلاقی داشت. از وقتی وارد لیبر شدم  تا تولد فرزندم احساس زنی رو داشتم که به بازداشتگاه وارد شده و تمام رنجی که در طول زایمان متحمل شدم برام به مثابه تقاصی بود که بابت جنایتی نامفهوم پس می دادم. خدا رو شاکرم  که اینقدر به من نزدیک شد که احساس کردم مرا در آغوش گرفته تا رنجم را بکاهد. اما تولد فرزند دومم تجربه ای کاملا متفاوت بود. مامایی که منو پذیرش کرد به قدری مهربان و آرام بود که احساس می کردم رو بال فرشته ها راه می رم و قراره مأموریتی که ...
13 ارديبهشت 1395

مهد کودک سهیل

امروز سهیل رو گذاشتم مهد. خیلی گریه کرد. دلم نمی خواست این جوریه از هم جدا شیم. روز اول پیشش موندم. روز دوم تو دفتر نوشتم و مشغول مطالعه شدم. بهش گفتم می خوام کتاب بخونم بغلم نشین. وقتی مربیش اومد همراهش رفت تو کلاس. خیالم راحت شد . داشتم یواش یواش خودم رو اماده می کردم که برم. یه دفعه با صدای جیغش از جا پریدم. بدو بدو و گرزه کنان اومد بغلم. بعد گاشف به عمل اومدیم که یه لحظه مربیش رفته بیرون و یه مربی دیگه در کلاسشون رو بسته. خلاصه هر ترفندی به کار بردیم اروم نشد. مربیش بغلش کرد و برد تو کلاس حال هم یواش یواش باید برم بیارش.
25 فروردين 1395

صبای کلاس اولی

صباخانوم علاقه شدیدی به خوندن پیدا کرده! حروفی که هنوز درس ندادن رو هم یاد گرفته. وقت املا گاهی کلمه ای که می گم رو چپگی تلفظ می کنه تا عکس العمل منو ببینه ولی درست می نویسه . وجه ووجه می کنه. کلا راحته!!!!!!!!! امسال مدرسه بوستان دو سه تا جلسه مشاوره گذاشت. دکتر زائر صحبت کرد. مفید بود. می گفت پدر مادرا به بچه ها درس ندن یا باهاشون کار نکنند. اگه خیلی فرزندتون در درک درسی مشکل داره براش معلم بگیرید. چون وقتی با بچه درس کار میکنید نقش مادری شما خدشه دار میشه و میشید معلم. درحالی که بچه مادر می خواد. روابط عاطفی لطمه می خوره. معلم باید زوم منفی کنه مثلا در یک املای بیست لغتی بگه تو دو تا کلمه رو غلط نوشتی ولی والدین باید زوم مثبت داش...
11 فروردين 1395

از هر جا

سهیل پسرم شیرین زبونیش شروع شده. تازه چغلی هم می کنه : به خانومت می گواَم! حالا هرکی باشه. تو دستشویی آواز می خونه. از رقصیدن خوشش میاد. عاشق بن تنه. حرف گوش کنه. برای بدست اوردن تبلت سارا روشهای خاص خودش رو داره ولی بی اجازه و دزدکی دست نمی زنه. خوش خنده است. غش غش خندیناش به دایی وحیدش رفته. جملات نابش به زبان فارسی دری و پشتو و ... مامان بیشِ من بخاب من با آجی دوس نیستم من ماس دوس ندارم. خوش مزه نیس  
15 آذر 1394

جشن تولد

امسال تصمیم گرفتم تولد دخترا رو جُدا بگیرم تا اطرافیان به زحمت نیفتند. اما باز هم همه مارو شرمنده کردند و واسه سهیل هم هدیه اوردند. البته من از طرف سارا و صبا یه هدیه واسه سهیل تهیه کرده بودم و می دونستم با یکی سرش گرم میشه. موهای بچه ها رو هم خودم بستم. برخلاف تصورم که فکر می کردم  مثل تابستونای دیگه تعداد دوستای سارا  به یکی دوتا نرسه به لطف تلگرام ، شش هفت  تایی جمع شدند. تزئینات تولد هم  ابتکاری تر شد. دست دایی وحید، بهمن و نگار درد نکنه. صبا هم تو مهمونی کم  دوست و رفیق نداشت. آیلین، ریحانه، روژینا و دخترعموش غزل. تولد باصفایی بود و به سارا خیلی خوش گذشت. صبا جون که دو سه تا سوتی داد. سحر شیطون...
28 مرداد 1394