گروه سرود یلدا
صبا جون تو پیش دبستانی کوچکترین غزل حافظ رو یاد گرفته بود و از بر کرده بود. قرار داشتند شب یلدا واسه بزرگترا بخونند و جایزه بگیرند. سارا هم که معمولا سعی می کنه از قافله عقب نمونه این غزل رو حفظ کرد. خلاصه شب یلدا رسید. خونه ي باصفای مادر بزرگ و جمع شاد و مهربان فامیل. بعد از یه شام سنتی مخصوص شب یلدا، شب چره و خنده و صحبت، نوبت فال حافظ رسید. دایی رضا مأمور خواندن فال حافظ شد. خواهرزاده ها هم دورش جمع شدند و منتظر بودن غزل مورد نظر باز شه. خلاصه نوبت فال هرکی که می شد باز کردن کتاب حافظ یک درمیان با سارا و صبا بود. ولی این غزل نیومد که نیومد. تااینکه نوبت فال ما رسید و با کمک امدادهای غیبی واسه یک فال خانوادگی نیت کردیم و گروه ...
نویسنده :
ليلا
8:43