سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

حق مدیریت

دارووی برای سیستم بیمار مدیریتی کشورمون ندارید؟! نظر بدهید تا وقتیکه حق مدیریت ها به صندلی ها داده می شود اوضاع بهتر نخواهد شد. مدیری باید حق مدیریت بگیرد که برنامه دارد.؛ فکر دارد؛ بهره وری دارد. الان بعضی مدیران میلیونی حق و حقوق و مزایا دریافت می کنند و با سوء مدیریت میلیاردها خسارت به دولت وارد می کنند. هیچ می دونستید آیین نامه ای به نام آیین نامه انتصاب مدیران در وزارت بهداشت وجود دارد؟!!!! اما فقط وجود دارد. عمل نمی شود. خوشحال می شم در این بحث شرکت کنید.
8 دی 1392

دوستان وبلاگ نویس من

قابل توجه ماماناییکه وبلاگ می نویسن. عزیز جون وبلاگت رو خوشگل کردی بادکنک متحرک گذاشتی ولی اینترنت کند می باشه و من نمی تونم  ببینمت آخه
8 دی 1392

هی چی بگم

صبا از شنبه حالت تهوع داشت. امان از دست بعضی دکترا! داروی سرماخوردگی! دیفن هیــدرامین! آنتی بیوتیک برای بیماری ویروسی! خلاصه آخر دیشب از داروخانه سرم گرفتم، تو ترافیک معطل شدم، پارک ممنوع جریمه شدم ، صبــا کولی بازی در آورد و خون و خونریزی راه افتاد. خلاصه جون به لب شدم. پزشکان عزیز چرا آنتــــــی بیوتیک! مگه نه اینکه اگر مقاوت دارویی ایجاد بشه برمی گردیم به عصری که هنوز پنی سیلین  کشف نشده بود!!! پلیس محترم . من کجا پارک کنم آخه. جلوی داروخانه ی شبانه روزی شهر تابلوی پارک ممنوع است! جای پارک تا فاصله ی 200 متری خیابان اصلی و خیابانهای فرعی نیست. شما بگو کجا پارک کنم تا بتونم دو قلم دارو بخرم.چرا به اونایی که دوبل پارک می ...
26 آذر 1392

یادداشتهایی از کتاب

حیفم اومد جملاتی از کتاب فوق العاده ی "تربیت بدون فریاد" رو ننویسم. پس با هم بخونیم: رنج و سختی اغلب مهم ترین عامل سرعت بخش تغییرات بزرگ است. همه ی ما سختی رو تجربه کردیم . گاهی فکر می کردم چرا من ؟  احساس می کردم مسؤولیتی بیش از حد توانم رو دوشم قرار گرفته. به راحتی دور و بری هام ما حسرت نگاه می کردم. اما حالا کاملا برعکس فکر می کنم. من عاشق همه ی سختی هایی هستم که تا حالا تحمل کردم. عاشق خدایی که توفیق اجباری نصیبم کرد. هرگاه تسلیم واکنش هیجانی ناشی از نگرانی شویم، دقیقا به ایجاد همان شرایطی کمک می کنیم که از آن می ترسیم. دیدی برعکس می شه. داد می زنم ساکت شو بدتر صدای گریه اش می ره بالا. یا با ترس...
11 آذر 1392

شیرین تر از عسل

داشتم تلویزیون نگاه می کردم. صبا به پروبالم پیچیده بود که بهم شکلات آدامسی بده. من هم هی می گفتم باشه ولی بلند نمی شدم. تو این گیـرو دار محکم بغلش کردم و گفتم چقدر شیـرینی مامان! و باز هم به دیدن تلویزیون ادامه دادم . می دونی صبا چی گفت:   مامان اگه بهم شکلات آدامسی بدی شیرین تر میشما ! من و باباش با تعجب به هم نگاه کردیم و خندیدیم. سهیل صبا رو گــــاز می گیره بـــدجور! صبا سهیل و می زنــــه بدجور! سهیل مـــــو می کشه بدجور! جفتشون جیغ می کشن بـــنـــفش! این قدر که سارا رو تکالیفش از من امضا می گیره دفتــــز ثبت ازدواج نگرفته! راستی برنامه کلاسی تصویری واسه کلاس سارا طراحی کردم و رو بنـــر 80در 100 چاپش کردم. اگه کارم...
4 آذر 1392

نه یک نه دوتا

سلام دوستان خوبم. من و باش تازه  20 تا نظر نخونده رو دیدم .کجا؟ تو نظرات خصوصی. واقعا باید ببخشید. نمی دونم چطور شد که اینقدر دیر شد. در هر صورت دلم روشن شد. مریم، زهرا، آناهیتا و دوستان دیگه. از اینکه برام نظر گذاشتین ممنونم.
3 آذر 1392

خوابهای فضایی

خوابهای طلایی که یادتونه. این خوابها فضایی اند. کم پیش اومده که از تخت بیفتند. البته صبا کوچیکتر که بود خیلی می افتاد. پیرم کرد از بس نصفه شب زهره ترکم کرد. سهیل نمیفته ولی بین تخت و دیوار گیر می کنه. خلاصه بهتر بود دوربین مدار بسته کار می گذاشتم و مثل نمایش ترومن ماجراهای بچه ها رو به نمایش می گذاشتم. باور کنید پولدار می شدم. ...
1 آبان 1392