سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

سوره قریش، سه بار تکرار

سارا جون در طول سال تحصیلی مقطع آمادگی باید سوره های کوچیک قرآنی رو حفظ میکرد. یه سی دی هم از طرف مدرسه بهشون داده بودند که همه اونها رو به صورت سه بار تکرار داشت. بهترین فرصتی که سارا می تونه با خیال راحت گوش بده و تمرین کنه ، وقتهایی است که سوار ماشین هستیم. بدون مزاحمت کسی فلش ریدرِ ظبط رو که قبلا آماده شده تنظیم می کنیم و گوش می دهیم. تنها کاری که باید انجام می شد این بود که با کمک نرم افزار خاصی سوره ها رو تک تک جدا می کردیم و به نوبتی که خانم معلم می خواست توی یو اس بی می ریختیم و برای سارا جان پخش می کردیم. اینطوری حواس من هم تو رانندگی جمع خودم بود و کاری به سارا نداشتم. تصمیم گرفتم این تک فایلها رو یکی یکی آپلود کنم تا ب...
13 ارديبهشت 1390

پارک بادی

جمعه 2/2/90 بعد از آزاد شدن از قفس زمستانه بالاخره رفتیم پارک بادی . صبا دُم سارا شده بود. بعد از کمی بپربپر سارا رفت سرسره بادی. صبا هم گیر داد که با خواهرش باشه. خلاصه سارا که دلش سوخته بود ، از طرف سُرش بالا می رفت و به صبا هم کمک می کرد بعد از چند بار افتادن بالاخره تا بالای سرسره ، چهار دست و پا با سارا رفت و سر خورد. آخرش هم کله یه پسربچه خورد به چونه صبا و گریه افتاد. سارا خانم دوست مدرسه اش رو پیدا کرده بود و دلش می خواست با اون باشه. چشمم خورد به ماشینهای شارژی بلا استفاده که یه گوشه پارک بودند و بچه ها سوار می شدند. صبا رو بردم اونجا سرگرمش کردم تا سارا از بازی سیر بشه. خلاصه یک ساعت ونیم توی پارک بودند و صبا ...
4 ارديبهشت 1390

اولین ها

امروز می خوام از اولین هایی که با کودکانم تجربه کردم بنویسم: تاریخش رو یادم نیست. تنها بودم. نشسته روی صندلی. ناگهان ضربه های واضحی من رو به خودم آورد . غرق در شادی شدم. ضربه ها پیا پی تکرار می شد و نی نی گولوی وروجک حس مادر شدن را در من تقویت می کرد. مثل دیوانها بلند بلند خندیدم . شاید برای اینکه دیگه مطمئن بودم تنها نیستم و کسی خنده های شادمانه مرا می شنود.   توی آشپزخانه مشغول کار بودم.سارا که نزدیک ۲ سالش بود با اسباب بازی هاش بازی می کرد. از مطبخ که بیرون آمدم صحنه عوض شده بودم. کوچولوی ناقلا همه اسباب بازی ها رو رو زمین فرش کرده بود. تقریبا هیچ جای خالی پیدا نمی شد. خیلی خیلی برام لذت بخش بود. نمی دونم چرا؟ طولی ن...
22 فروردين 1390