سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

نقد کتاب پادشاه کوتوله و چهل دردسر بزرگ

1398/1/29 11:12
نویسنده : ليلا
892 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

نقدی بر کتاب پادشاه کوتوله و چهل دردسر بزرگ

نویسنده: مهدی میرکیایی

تصویرگر : علی مفاخری

انتشارات محراب قلم؛ چاپ اول ؛ 1397، تیراژ 3300 نسخه

در این دلنوشته بیش از آنکه خواسته باشم اثری را نقد کنم، تصمیم دارم احساس و افکاری که با خواندن این کتاب دریافت کردم را با شما به اشتراک بگذارم. کتابی در حوزه کودک و نوجوان که با بستن آن کنجکاو شدم آن را بخوانم. بله در واقع یادداشت پشت جلد این کتاب توجه مرا به خود جلب کرد:

                        "هیچ اشکالی ندارد؛ پادشاه می تواند کوتوله هم باشد؛ اما وقتی پادشاه کوتوله شد، همه ی آدم های شهرش هم کوتوله می شوند و آن وقت میزها و صندلی ها و آینه ها هم مخصوص کوتوله ها ساخته می شوند. ماشین ها و خانه ها هم همینطور. و یادمان نرود؛ قصه ها هم کوتوله می شوند، مثل قصه های ما؛ قصه هایی کوتاه و راحت. برای پادشاه کوتوله هم باید قصه های کوتاه نوشت، این بهترین نام برای آنهاست... ."

این کتاب به چهل قسمت کوتاه تقسیم شده است و در زیر احساس و افکار مرا در مورد هر بخش می خوانید:

  1. داستان مربوط به پادشاهیست مثل همه ی پادشاهان. هوس های عجیب دارد، کوتوله، تاس و دماغ گنده است و نمی تواند کسی را بلندتر، با مو و دماغ قلمی ببیند. پس این پادشاه کاملا هم مثل بقیه پادشاهان نیست. هوسهایش متفاوت است. چیزی که در قصه پادشاهان تکرار می شود زورگویی و خودخواهی است والبته چیزی در مردمانش هم باید تکرار شود: پذیرش ظلم .
  2. پادشاه گل خرزهره می کشد و ژنرال کوتوله با چاپلوسی آن را می بوید و وانمود می کند که لذت می برد. بعد هم نوبت مردم می رسد. در این دردسر واقعا پادشاه بی تقصیر است. شاید هم قربانی است. رفتار ژنرال کوتوله و مردم است که او را دچار توهم می کند. راستی ژنرال مگر از هنر هم سر در می آورد. اصلا چه نیازی دارد که این کار را می کند. آخر آدمها و رفتارهایشان را، از روی نیازهایشان می توان شناخت.
  3. این داستان غم انگیزترین و زیباترین افسانه ها را یادآوری می کند. جدال عشق و زور. موسیقی نماد عشق است و زور نماد ضعف است. براستی عشق بزرگترین قدرت است و کسانی که از آن دور افتاده اند در وحشت به سر می برند. برای همین وحشیانه به هر چیز و هر کس حمله می کنند.
  4. پادشاه بیچاره آنقدر ضعیف شده است که حتی از ورزش مورد علاقه اش هم لذت نمی برد.
  5. نوه ی این پادشاه هم مثل همه شاهزاده ها محدود است و نمی تواند کودکی کند. کسی چه می داند شاید کودکی پادشاه هم تباه شده باشد. شاید اگر کودکی بچه ها را نجات دهیم، قصه های تازه ای نوشته شوند.
  6. ژنرال های این قصه هم کارشان کم عجیب نیست. آنها کارهای احمقانه پادشاه را هوشمندانه تعبیر می کنند و در این کار از هم پیشی می گیرند. رد پای چاپلوسی چقدر در این شهر زیاد است.
  7. سرنوشت دانشمند هم کم از سرنوشت آن باستان شناس نبود. دانایی، توانایی است و هیچ کس نباید داناتر از پادشاه باشد.
  8. راستی اگر پادشاه یک آدم معمولی بود آنقدر دماغ گنده اش به چشم نمی آمد. آخر تصویر پادشاه هم جا هست و مجسمه بزرگش هم خوب معلوم است دماغش را خیلی چاقتر نشان می دهد. تازه مشهورکه می شوی عیبهایت معلوم می شود. مگر اینکه با خوبیها و حسن هایت مشهور شده باشی.
  9. پاشاه ما ظرفیت شوخی هم ندارد. حتی شوخی هایی که نتیجه تصمیمات خودش است. راستی حوصله اش سر نمی رود. این همه آدم یک شکل و جدی در شهرش را چطور تحمل می کند؟
  10. کلاغ ها هم تکلیف خودشان را نمی دانند. یک روز تنبیه می شوند و روز بعد تشویق درحالی که تغییری در کلاغ بودنشان رخ نداده فقط تعبیر تازه ای حقیقتی را پوشانده.
  11. بچه ها از دست زدن خسته نمی شوند. بلکه هنوز ضمیرشان پاک است و چاپلوسی را یاد نگرفته اند.
  12. پادشاه کوتوله ما فقط قدش کوتاه نیست. فکرش هم کوتاه است. برای همین حتی فرصتهای جادویی هم به کارش نمی آید و آنها را ضایع می کند.
  13. چقدر پادشاه ما سردرگم است. ژنرال کوتوله خیلی سربه سرش می گذارد. از من بپرسید همه آتش ها از زیر سر همین ژنرال بلند می شود. پادشاه قصه مشاور دیگری ندارد؟ آخر ژنرال همه چیز را می خواهد با زور به دست آورد؛ آبرو، محبت و حتی شادی را!
  14. گفته بودم پادشاه دست خودش نیست. همه ی کارهایش ریشه در آسیبهای دوران کودکی دارد. این هم نشانه اش. پادشاه با ساعت تولد خودش هم مشکل دارد.
  15. جلاد بیچاره ! تا تو باشی که حقیقت را پنهان نکنی. برو خدا رو شکر کن که سرت را به باد ندادی. راستی تا آن موقع چند تا سر را به باد دادی؟ نکند ضربه هایت هم الکی بود و قربانی ها را یواشکی نجات می دادی؟ ای ناقلا. به در سرزمین سردسیری به تو خوش بگذرد. چرا که نه. آنجا پر از آدمهای باحال است. می دانم. دلت برای شهرت تنگ می شود!
  16. آخ آخ چه مردمان جالبی دارد این شهر. دماغ مصنوعی(تقلبی)؟ براستی یک داستان هم باید در مورد مردم این شهر نوشت.
  17. یکی به داد پادشاه عصبانی برسد. در این شهر روانشناس ندارید؟
  18. این ژنرال کوتوله دیگر شورش را درآورده. هنر را هم تسخیر می کند.
  19. پادشاه بیچاره! تا حال بیشتر افکار و حرفهایش زاییده نقشه های ژنرال بود حالا صدایش هم دیگر دست خودش نیست.
  20. برای هر اتفاق ناخوشایندی یک مقصر پیدا کنید؛غیر از خودتان. آرام میشوید.
  21. چه عجب ژنرال یک حرکت نجات بخش انجام داد. پیرمرد خوش شانس!
  22. آخر این چه کاریست پادشاه! وقتی زیر عکس فرشته ها می نویسی "یاغی فراری"، آن وقت زیر عکس هر کسی این را بنویسی مردم فکر می کنند ان شخص فرشته است.
  23.  خدا را شکر که فقط عنوان کتاب را تغییر داد. اگر محتوایش تغییر می کرد کسی آن را نمی خواند.
  24. شاه عطر بهارنارنج را دوست نداشت. شاید عطر بهارنارنج آدمها را عاشق می کند و آدمهای عاشق خطرناکند.
  25. عکس پادشاه گوش و چشم ندارد، پس از کجا معلوم می شود کسی به آن سلام کرده یا نه. نکند دیوارهای شهر موش دارد و موش هم گوش دارد؟!
  26. به نظرم سرزمین کوتوله نباید بچه داشته باشد. آنها همیشه مایع دردسرند. اگر پادشاه بچه تر از خود را هم به سرزمین سردسیر تبعید می کرد راحت تر بود. حیف که این شهر بچه شناس ندارد تا اندازه ی بچگی آنها را بگیرد. آن وقت می شد بچه تر ها را شناخت و آنها را اخراج کرد. آن وقت در شهر فقط بچه هایی می ماندند که خیلی زود بزرگ شده اند. بچه هایی که خرج زندگی در می آورند. بچه هایی که بچگی نمی دانند.
  27. براستی بلندپروازی پادشاه و البته خوش خدمتی مردمش به هیچ دردی نخورد، برای ایندگان موزه می شود.
  28. خدا را شکر که پادشاه به فضا حکومت نمی کرد. برای همین آن را انکار می کرد. اما فضانوردها خوب از پس پادشاه برامدند. شاید چون فضایشان فرق می کرد و مثل مردم شهر فضایی نشده بودند.
  29. پادشاه می دانست که فقط عکسهایش در سطح شهر برای یادآوری حکومتش به مردم کافی نیست. پس گربه ها را به کار گرفت. آنها همه جا هستند و باید مورد احترام باشند. البته گربه ها معنی احترام را مانند پادشاهشان نمی دانند. حرف حساب هم نمی دانند. پس برای عاجز کردن آدمها، کیش کردن گربه ها ممنوع شد. حتی موقع جنگ. حتی اگر خاک سرزمین پادشاه به تصرف دشمن دراید، حتی اگر ثروتها و نعمتها به هدر روند مهم نیست ولی اسیر شدن گربه به دست دشمن گناهی نابخشودنی است.
  30. نمی دانم پادشاه کجایی بود که محصول خاک شهرش را که گل رز بود نمی پسندید و خارها و کاکتوتس ها را ترجیح می داد. می دانم تکراریست. آسیبهای دوران کودکی را می گویم. ولی خودتان قضاوت کنید. شاید کودکی پادشاه در شهر دیگری سپری شده است. شاید دلسپرده دیار دیگریست.
  31. آفرین به قناری، شده آوازش را به طوطی یاد بدهد، پرنده ی درباری نمی شود. ژنرال کوتوله جانورشناس خوبی است ها!

" سرزمین پادشاه، سرزمین عجیبی است. در این جا از کاکتوس ها گل می روید و طوطی ها مثل قناری می خوانند..."

  1. تاجر خارجی که غول چراغ جادو نیست. راهش را می کشد و می رود. به قول پادشاه فرمان دادن از هر چیزی مهم تر پس فرصت را از دست بدهید (یا ندهید) به فرمان من: یک دو سه ... .
  2. ژنرال کوتوله خوب می داند چطور همه مواهب آسمانی را به نام خودش مصادره کند
  3. ژنرال فکرش را هم نکرده بود روزی گربه لباس نظامی بپوشد. چون همه فکرهای شاه پسند باید از ذهن ژنرال کوتوله خطور می کرد، اینبار اخطار گرفت و تنبیه شد.
  4. پادشاه هیچ دوستی جز عکس ماهی روی کنسرو ندارد. دوستی که فقط گوش کند. همه ی ما به دوستانی نیاز داریم که حرفهایمان را بشنوند ولی قضاوتمان نکنند. اما آیا خودمان هم چنین دوستی هستیم. دوست خوب مثل آینه است. اگر تحمل خودمان را نداریم پس بهتر است دنبال دوست خوب نگردیم.
  5. نمی دانم چرا مهمانهای خارجی هر سال به مهمانی بزرگ شاه می آیند که مجبور باشند کثیف و چرب و چیلی برگردند. حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است. شاید هم برایشان مثل سفر با ماشین زمان است. سفر به عصر حجر!
  6. شاعر درباری نمی دانست پادشاه کوتوله اینقدر دچار توهم است.
  7. حقیقت این است که اگر رشد نکنی و درجا بزنی شاید کوتاهتر نشده باشی ولی نسبت به کسانی که رشد می کنند کوتاه تر به نظر می رسی. مگر اینکه آنها را از جلوی چشمت دور کنی.
  8. مردم کوتوله، کچل و دماغ گنده ای که پیر شدند، لا اقل جوانی کردند اما جوانانشان این فرصت را هم نداشتند!
  9. پایان خوشی که با مرگ پادشاه آغاز شود بعید می دانم تا آخر خوش بماند. آخر ژنرال همان ژنرال است و مردم همان مردم!
پسندها (7)

نظرات (4)

✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
29 فروردین 98 20:26
🌹🌹🌹
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
2 اردیبهشت 98 20:21
❤❤❤
❤️Maman juni❤️Maman juni
6 اردیبهشت 98 5:55
وااااای خیلی طولانی بوووووود 
ليلا
پاسخ
کتاب 92 صفحه ای اون هم با این مضمون این حرفها رو هم داره دیگه. 
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
25 اردیبهشت 98 22:19
عالی