عید غریب
هر چه به عید نزدیک می شوم. بغضم سرکش تر میشود. با تلنگری اشکم جاری میشود و هق هق رسوایم میکند. باران میبارد و انگار از خاک بوی غربت بلند می شود. به استقبال بهار میروم. با تمام جزئیاتش مو به مو و قدم به قدم. درحالیکه میدانم تو به استقبالم نخواهی آمد. در آغوشم نخواهی گرفت و نگاهت را در قاب چوبی کنج خانه ات باید جست.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی