مهد کودک سهیل
امروز سهیل رو گذاشتم مهد. خیلی گریه کرد. دلم نمی خواست این جوریه از هم جدا شیم. روز اول پیشش موندم. روز دوم تو دفتر نوشتم و مشغول مطالعه شدم. بهش گفتم می خوام کتاب بخونم بغلم نشین. وقتی مربیش اومد همراهش رفت تو کلاس. خیالم راحت شد . داشتم یواش یواش خودم رو اماده می کردم که برم. یه دفعه با صدای جیغش از جا پریدم. بدو بدو و گرزه کنان اومد بغلم. بعد گاشف به عمل اومدیم که یه لحظه مربیش رفته بیرون و یه مربی دیگه در کلاسشون رو بسته. خلاصه هر ترفندی به کار بردیم اروم نشد. مربیش بغلش کرد و برد تو کلاس حال هم یواش یواش باید برم بیارش.