دو روز با سحر
خوب از اونچایی که نشد تو وبلاگ برادرزاده بنویسم اینجا می نویسم که یادم نره. دو رو ر با سحر جان شهمیرزاد بودیم. صبحا کله سحر با کلمه "آب" سحر خانوم بیدار می شدیم و مامان و بابا برای خوابوندنش پروژه داشتن چون باوجود سه تا شیطونک دیگه بهنامهای سارا صبا و سهیل کار آسونی نبود. بنابراین سحر جون اینقدر بیدار بود که خواب غلبه کنه حالا رو دوش والدین یا هر جای دیگه. و وقتی بیدار می شد که اندکی رفع خستگی شده باشه. بابا که از شب تا صبح چندبار بیدار می شد تا هوای نینی سحر رو داشته باشه. خلاصه کلی با طوطی خانم حال کردیم و اخمای خوشگلشو خوردیم.
نویسنده :
ليلا
9:06