شیرین زبونی ها
داشتم اسباب و اثاثیه آشپزخونه را یواش یواش جمع می کردم برای اثاث کشی (وقت گل نی) که سارا تمایل به همکاری نشون می داد و دست به کار شده بود. طولی نکشید که پسر بلا که تازگی یاد گرفته در کابینت بدون دستگیره رو هم از بالا باز کنه شروع کرد به خرابکاری. من هم دستپاچه شدم و به سارا گفتم عزیزم می دونم که می خوای کمک کنی ولی الان بهترین کمک اینه که سهیل رو سرگرم کنی . سارا همراه سهیل از آشپزخونه بیرون رفت ولی بعد از چند دقیقه برگشت و آروم گفت:" آخه می دونی مامان من نمی خوام این فرصت رو برای یادگرفتن اثاث کشی از دست بدم. ممکنه دیگه این فرصت برام پیش نیاد." منم که دلم برای لفظ قلم صحبت کردنش قنج رفته بود. بوسیدمش و گفتم . تو دختر باهوش هستی و به موقع می...
نویسنده :
ليلا
12:54