نگرانیهای من! شروع سخت سهیل!
داستان از موقعی شروع شد که آموزش نشانه ها شروع شد. سهیل یاد نمی گرفت. خوشش هم نمی آمد. نشانه ها بیشتر شد و سروکله زدن با سهیل سخت تر. تمام وقت منو می گرفت و اخرش هیچ. یاد می گرفت و ده دقیقه بعد یادش می رفت. فرداش که باید از نو شروع میشد. عصابی میشدم و کار سخت تر. چقدر نگران شدم و گریه کردم. انتظار نداشتم که خیلی راحت باشه. به هر حال سهیل تازه گفتارش خوب شده. و میدونستم حافظه شنواییش نیاز به تقویت داره.ولی نه تا این حد! کارم شده بود جستجوی مطلب تو اینترنت برای پیدا کردن راه حل. با معلمش هم حرف زدم. با دیدن اولین مشکلات تو یادگیری سعی کردم از مرکز مشاوره ای که کلاس گفتاردرمانی سهیل رو اداره می کرد کمک بگیرم. روانشناسش سهیل رو می شناخت. آخ...