من و بچه هام
سهیل عزیزم 21 روزه که یک ساله شدی. خیلی انتظار بزرگ شدنت رو می کشم. نه اینکه از وجودت لذت نبرم. از دیدنت ، هر دندون جدیدی که در می آری، هر پیشرفت جدیدی که می کنی منو سرشار از لذت می کنه. شیرین زبونی های صبا و سارا ، مهربونی های پدر که بار خستگیش رو پشت در می گذاره و میاد خونه. همه و همه چیزهایی نیستند که از دید من خارج باشند و قدرشون رو ندونم. فقط خسته ام. شما بچه ها همه ی وقت من رو پر می کنید. همه ی فکر من رو هم. گاهی احساس می کنم توی یک جزیزه ی دورافتاده ام. حوصله هم صحبتی با اطرافیانم رو ندارم. دلم م خواد همه ی کارها تعطیل بشه تا پسرم دو ساله بشه.چند وقتی خیلی رو کنترل اعصابم کار کردم تا با حوصله ی بیشتری با بچه ها رفتار کنم. صبا خیلی خوش اخلاق تر شده. فکر کنم موفق بودم. مخصوصا که بعد از مدتها ناخن جویدنیش رو کنار گذاشته بود و من دیروز ناخنهاش رو با ناخن گیر گرفتم. از این بابت خوشحال شدم. هنوز خرید عید کامل نشده. گردگیری هم که کج دار مریض پیش میره. بالاخره سال 92 خواهد آمد و من برای همه ی خانواده ها آرزوی شادی و سلامتی می کنم. باید بگم خیلی از وسواس ها کنار رفته و خیلی چیزها برام بی اهمیت شده. هنوز هم کافی نیست و من هنوز هم زندگی رو سخت می گیرم. امسال فقط دو بار لباس مدرسه ی سارا رو اتو کردم. کوچولوها رو دیر به دیر حمام می برم. کمتر به بزرگترها سر می زنیم. رابطه با بفیه هم که خیلی خیلی کم شده. اما همه ی اینها موقتیه. امیدوارم وقتی خونه سازی تموم بشه. بابا فارق التحصیل بشه. سهیل غذای مخصوص نخواد و از شیر بیفته ، وقت بیشتری برای رسیدن به خودمون و بیرون اومدن از لاک بچه داری پیدا کنیم. هرچند حرفهای بعضیها که می گن مشکلات با بزرگ شدن بچه ها بزرگتر می شن خیلی امیدوار کننده نیست. اما من صبورانه از خدا سلامتی انرژی و صبر می خام.