شیطونی ها (4)
پسر فینفیلی من حالا در کابینتها رو وا می کنه. چند بار که نیمه کاره در باز شد و بسته شد، آقا کوچول سرش رو کرد لای در بعد با دست آزادش در رو کامل باز کرد. دستگیره ها دوباره باید برداشته بشه.
آقا کوچول ما از تو رورو ئک بروی ارتفاعات یک وجبی هم می تونه خارج بشه. مثل پشتی خوابیده.
پسر فینقیلی دوباره از جمعه سرما خورده.
پلوی کیسه ای، رشته پخته شده با آب قلم، پوره سیب زمینی، شیرنشاسته، سوپ و فرنی، سیب و موز رنده شده منوی غذای این روزهاست. وقتی می خوری به من انرژی می دی و وقتی نمی خوری خستگی تو تنم می مونه.
سارا جون ! من از طرف معلمت معذرت می خوام که اشتباهی کتاب فارسی ات رو گذاشت تو کمد خودش و روز بعد دعوات کرد که چرا فارسی نیاوردی! کلی هم مامان و بابا رو سرگردون و نگران کرد.
دلم می خواست بیشتر برات وقت می گذاشتم و تو درسهات کمکت می کردم.
صبا جوون ! به خدا خیلی دوست دارم هر شب بهت اجازه بدم قبل از خواب تو تختواب با من و سهیل بازی کنی. خیلی دلم می خواد بعد از خوابیدن سهیل نیم ساعتی پیش تو دراز بکشم ، به شعرهات گوش بدم، واست قصه بگم و بعد برم بخوابم. اما همیشه نمیشه. تو فقط سه سالته و من نمی دونم چطور بهت بگم که الان خسته ام و تو فکر نکنی دوستت ندارم.
بچه های عزیزم دلم می خواد شما بچه ها همدیگر رو دوست داشته باشید و از ارنباط خواهربرادری لذت ببرید.
سهیل عزیزم ، شیرینم اگه رمق نداشته باشم تو رو تماما با نیروی عشق بزرگ خواهم کرد. دعا کن خدا به کمکهاش ادامه بده و مادر رو از غیب یاری کنه. مثل همیشه.