آغاز فصل مدرسه
اول مهر فرارسید. شور و شوق مدرسه . کاش دوباره بچه می شدم. بوی کاغذ و کتاب نو. بوی پاک کن و چرم نوی کیف و جامدادی.
خوش به حال دخترم.
صبا کمی بهتر از قبل از خواب بلند میشه تا به مهد بیاد. چون سارا هم بیداره . خدا رو شکر گیر نمی ده که مثل سارا بره مدرسه. به دفتر و کتابهاش هم کاری نداره. البته چیزی نمونده که داداشی این وظیفه رو به عهده بگیره. خداییش پارسال هم صبا خیلی خرابی به بار نیاورد. همه اش پیش بینی می کردم که دفتری پاره کنه یا مشقی رو خط خطی کنه. اما به خیر گذشت.
سهیل تو خونه با خاله تنهاست تا سارا بیاد .
سهیل مثل دم دنبال خواهراشه. با چه ذوقی دنبالشون راه می افته. حتی تا دستشویی! سینه خیز با یک دست خودش رو به سمت جلو پرت می کنه و گاها به در و دیوار می خوره. این شیوه ی حرکت رو از پدرش به ارث برده. کمی بدون کمک میشینه ولی به حالت خمیده به سمت جلو. هنوز هم بلعیدن غذا براش سخته. همه چیز قبل از رسیدن به دهان کوچولوش باید از صافی ریز بگذره. از این به بعد تغییرات زیادی پیش رو خواهد داشت. و من سعی می کنم برای بزرگ شدنش خیلی عجله نکنم.
عدس، زرده ی تخم مرغ و عصاره قلم به برنامه ی غذاییش اضافه شده. خیلی خوب وزن نمی گیره اما من نگران نیستم چون هم بچه ی پر جنب و جوشییه و هم در حال دندان در آوردنه. دخترها هم همینطوری بودند.
کمی کمبود تفریح دارم. ورزش هم نمی کنم. خوابهای بعد از ظهر هم حالت stand by پیدا کرده. در عوضش شب مثل جنازه می افتم.
برنامه ی غذای ماه نهم و دهم رو نگاه می کنم . نوشته کته نرم. بعید می دونم تا دو هفته ی دیگه سهیل همچین آمادگی رو پیدا کنه. کوچیکترین تیکه غذایی از صافی نگذشته ای که به دهنش میره رو اوق می زنه.