مروارید کوچولو
پسر عسلم . رویش اولین مروارید توی دهان کوچکت در 12/6/91 دلم رو چنان شاد کرد که خستگیهای اداره از تنم بیرون رفت.
نمی دونم شما کوچولوها چه جادویی دارید کا مادر با ملاقات شما غصه هاشو فراموش می کنه.
هرچند چند شبه که خوب نمی خوابی. نمی دونم چه مشکلی با این خواب وامونده ی من داری. البته همه اش هم تقصیر تو نیست. از وقتی کارم رو شروع کردم دردهای عضلانی و بیخوابی ام زیاد شده و حوصله و انرژی ام کمتر.
بابا دیروز سه تایی تونو تحویل گرفت تا من یک یا نیم ساعت بخوابم.
این روزها موقع سینه خیز گاهی شکمت رو بالا می دهی رو روی پنجه های پاهات بلند می شی.
به خاطر بیقراری های دندونی به جای شیر خورن شاخ می زنی.
چه کیفی می کنی وقتی یه دسته از موهای مامان رو به چنگ می آری و می کشی.
وقتی برای دیدن چیزی سرت رو تا نهایت بالا می آوری تا اون طرف مانع رو ببینی خیلی بامزه می شی.
دیروز تو و صبا برای اولین بار تنها بازی کردید. صبا از پشت و بالای میز باهات دالی می کرد و دوتایی از خنده غش می کردید. باید بگم این صحنه از انفجار من که در اوج خستگی و کلافگی بودم جلوگیری کرد.
خسته ام اما خوشبختم و خدا رو شکر می کنم.
راستی مامانی امروز دندونی بار گذاشته. خداقوت.
صبا با گریه می ره مهد ولی همه اش فیلمه. صبح ها سیر خواب نمیشه و بهانه می گیره. واسه این جوجه هم باید لباس فرم سفارش بدهم.
فکر کنم جشن تولد فامیلی ماست مال بشه.
سارا امتحانات تابستانه اش را با موفقیت کامل به سر رساند. کلی تشویقش کردم. یک ماهه که عضو کتابخانه ی تلفنی شده . از همین جا از ابتکار شهرداری سمنان در اجرای این طرح تشکر می کنم.
چشمهام داره می سوزه. اگه دیر اومدم نگران نشید. از کامنت گذاران متشکرم.