اولین ها
امروز می خوام از اولین هایی که با کودکانم تجربه کردم بنویسم:
- تاریخش رو یادم نیست. تنها بودم. نشسته روی صندلی. ناگهان ضربه های واضحی من رو به خودم آورد . غرق در شادی شدم. ضربه ها پیا پی تکرار می شد و نی نی گولوی وروجک حس مادر شدن را در من تقویت می کرد. مثل دیوانها بلند بلند خندیدم . شاید برای اینکه دیگه مطمئن بودم تنها نیستم و کسی خنده های شادمانه مرا می شنود.
- توی آشپزخانه مشغول کار بودم.سارا که نزدیک ۲ سالش بود با اسباب بازی هاش بازی می کرد. از مطبخ که بیرون آمدم صحنه عوض شده بودم. کوچولوی ناقلا همه اسباب بازی ها رو رو زمین فرش کرده بود. تقریبا هیچ جای خالی پیدا نمی شد. خیلی خیلی برام لذت بخش بود. نمی دونم چرا؟ طولی نکشید که بابا از راه رسید. "وای!!!!!! این جا چه خبره؟" فقط خندیدم.
- وقتی سارا به دنیا اومد بس که بخارات این ماسک رو تنفس کرده بودم صدای گریه نی نی رو نشنیدم. بعدش هم کلی طول کشید تا کسی به دادم برسه و جمع و جورم کنه. گریه ام دراومد. "من نی نی ام رو می خوام". اما صدای صبا رو شنیدم. دوست داشتم. حس خوبی بود. به یادماندنی و دلچسب.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی