سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

نگرانیهای من! شروع سخت سهیل!

1397/9/7 13:44
نویسنده : ليلا
369 بازدید
اشتراک گذاری

داستان از موقعی شروع شد که آموزش نشانه ها شروع شد. سهیل یاد نمی گرفت. خوشش هم نمی آمد. نشانه ها بیشتر شد و سروکله زدن با سهیل سخت تر. تمام وقت منو می گرفت و اخرش هیچ. یاد می گرفت و ده دقیقه بعد یادش می رفت. فرداش که باید از نو شروع میشد. عصابی میشدم و کار سخت تر. چقدر نگران شدم و گریه کردم. انتظار نداشتم که خیلی راحت باشه. به هر حال سهیل تازه گفتارش خوب شده. و میدونستم حافظه شنواییش نیاز به تقویت داره.ولی نه تا این حد! کارم شده بود جستجوی مطلب تو اینترنت برای پیدا کردن راه حل. با معلمش هم حرف زدم. با دیدن اولین مشکلات تو یادگیری سعی کردم از مرکز مشاوره ای که کلاس گفتاردرمانی سهیل رو اداره می کرد کمک بگیرم. روانشناسش سهیل رو می شناخت. آخه تابستون کلاس کودک توانمند برگزار کرده بود. سهیل هم تو اون دوره شرکت کرده بود و کلی نظر خانم دکتر رو به خودش جلب کرده بود. از شانس بدم خانم دکتر استراحت مطلق بود و مطب نمی اومد. با مربی لگوش مشورت کردم و خلاصه پرسون پرسون با یک موسسه دیگه تماس گرفتم. قراره بهم زنگ بزنند. تا دیروز نگرانی و هجوم افکار ناامیدکننده ولم نمی کرد. دائم با خودم مرور می کردم چه کاری باید می کردم که نکردم. شاید مدرسه خوبی انتخاب نکردم. ازهمه بدتر عصبانی می شدم و عذاب وجدان بعدش ولم نمی کرد.

اینو مینویسم تا هر کی بهتون گفت" یه جاهایی باید بزنید" باور نکنید. نه تنها نتیجه نمیده کاملا معکوس عمل میکنه. هر نوع ابتکاری که بگید به کار بردم. رنگ انگشتی، نوشتن روی نمک و آرد، خمیربازی، ساختن قلاب ماهیگیری، چرخونه ترکیب صامت و مصوت و ... .

خودم مخالف درس دادن به بچه ام. به قول دکتر زائر وقتی به بچه درس میدی دیگه مادر نیستی و معلمی. رابطمون داشت خراب میشد. سهیل یکبار علنا گفت دوستت ندارم. یک بار هم ازم خواست وقتی اشتباه میگه لبهام رو گاز نگیرم. 

دیروز که می رفتم خونه گفتم کاش اشکال از من باشه. کاش روش من اشتباه باشه. کاش زودتر یه کسی پیدا بشه و با پسرم کار کنه. خدا رو شکر تکلیف نداشت. فقط باید دو صفحه ریاضی کار میکرد و از روی غلطهای املاش 5 بار می نوشت. وقتی مشغول نوشتن سوال ریاضی بودم براش ازش خواستم از روی کتاب کار قبلی صبا چند تا جمله رو بخونه و تمرین کنه. پیشرفت کرده بود. امیدوار شدم. تکالیفش رو با سرعت خوبی اتجام داد. طوری که مابینش به راحتی شام درست کردم. حتی تو آشپزش ازش کمک گرفتم. بعد به ذهنم رسید که سهیل به من املا بگه. یادمه که تو مدرسه دخترا رسم بود که یکبار ما به بچه ها املا می گفتیم یک بار هم اونا به ما. اون موقع به نظرم مسخره بود اما تصمیم گرفتم سر سهیل اجرا کنم. تجربه خوبی بود. چون مجبور بود برای املا گفتن یک بار از رو بخونه. برای تصحیح املای من یکبار دیگه. اشتباهات منو هم تصحیح کرد و برام سرمشق نوشت تا از روش 5 بار بنویسم. موقع نوشتن هم برای شمارش کلمات درگیرش می کردم. تازه کلی هم ذوق کرده بود و به اشتباهات من خندید. ساعت شادی داشتیم. امیدوارم موسسه به من وقت بده. حتما چیزهای جدیدی برای آموختن هست. هزینه آموختن از راه مطالعه و مشاوره خیلی کمتر از آموختن از طریق تجربه است. نگرانی های من تا اون حد، بی مورد بود. برای حصول نتیجه عجله داشتم. دعا کنید به خیر بگذره.

پسندها (1)

نظرات (0)