سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

جملات زیبا

*شخصی به بودا گفت: " من خوشبختی می خواهم "، بودا پاسخ داد : " نخست * من * را حذف کن که حکایت ار نفس دارد. سپس * می خواهم * را حذف کن که حکایت از میل و خواسته دارد. اکنون آنچه که با تو باقی میماند خوشبختی است.   *تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش  می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت *نگرانی مشکلات فردا را دور نمی کند بلکه تنها آرامش امروز را دور می کند. *«بازی» به هر گونه فعالیت جسمی یا ذهنی هدف دار که به صورت فردی یا گروهی انجام پذیرد و موجب بروز نیازهای کودک شود، گفته می شود. بازی وسیله ی طبیعی کودک برای اظهار و بیان «خ...
13 دی 1391

شیطونی ها (4)

پسر فینفیلی من حالا در کابینتها رو وا می کنه. چند بار که نیمه کاره در باز شد و بسته شد، آقا کوچول سرش رو کرد لای در بعد با دست آزادش در رو کامل باز کرد. دستگیره ها دوباره باید برداشته بشه. آقا کوچول ما از تو رورو ئک بروی ارتفاعات یک وجبی هم می تونه خارج بشه. مثل پشتی خوابیده. پسر فینقیلی دوباره از جمعه سرما خورده. پلوی کیسه ای، رشته پخته شده با آب قلم، پوره سیب زمینی، شیرنشاسته، سوپ و فرنی، سیب و موز رنده شده منوی غذای این روزهاست. وقتی می خوری به من انرژی می دی و وقتی نمی خوری خستگی تو تنم می مونه. سارا جون ! من از طرف معلمت معذرت می خوام که اشتباهی کتاب فارسی ات رو گذاشت تو کمد خودش و  روز بعد دعوات کرد که چرا فارسی نیاوردی! ک...
13 دی 1391

روز برفی

دیروز صبح که از خواب پا شدم تا مثل همیشه برای رفتن به اداره آماده بشم آقای پدر به پنجره اشاره کرد. پرده ی پنجره را کنار زدم و همون طور که حدس می زدم تابلوی زیبای برفی که هنوز هم بارش برفش ادامه داشت احساس خوش لذت رو به قلبم سرازیر کرد. یاد اون مداد تراش برفی افتادم که اول تکونش مس دادیم و بعد به تماشای حرکت آرام و دلنشین ذرات مثل برفش می نشستیم. خیابون رو که دیدم از رفتن به اداره منصرف شدم. مدرسه ها تعطیل بود . من و بچه ها خونه بودیم. به آقای پدر زنگ زدم و خواستم اگر ممکنه زودتر بیاد خونه و کمی با بچه ها برف بازی کنه. تا بابا بیاد سارا هر از گاهی نگران از آب شدن برفها نگاهی به بیرون می انداخت و می گفت کاش صبح اجازه می دادی برم برف بازی. خل...
27 آذر 1391

بدون عنوان

سهیل کوچولو یکی دو هفته است که چهار دست و پا می ره. یکی از دندونای بالاش دراومده و کناری هم در حال رویشه. کنترلش سخت شده و انرژی زیادی از من می گیره. خودم از نظر روحی تو وضعیت نرمالی نیستم. دلم می خاد شوهرم بیشتر خونه باشه حتی اگه کمک نکنه و بخوابه. آخه وقتی دیر می آد خسته هم هست و نمی شه انتظاری داشت. دیشب دیر اومد خونه . سهیل رو که از خواب بیدار شده بود خوابوند. به من گفت برو کمی بخواب. من هم سه تا شعله غذا رو گاز گذاشتم و رفتم که بخوابم. داشت به سارا املا می گفت و من صداشون رو می شنیدم تا که خوابم برد. نمی دونم چند دقیقه طول کشید. بیدار که شدم بلافاصله بلند شدم تا به کارهام برسم. بعد از شام نوبت من بود که کنترل اوضاع رو به عهده بگیرم....
19 آذر 1391

آقای شهردار!

از شهردار محترم سمنان خواهشنمدم چند تا پل دیگه هم تو راه خونمون تا مهد بزنن تا صبا جون با مامانش از روش رد شن. امروز صبا تو ماشین می گفت:"به آقاهه بگو این جا چند تا پل بزنه تا ما از روش رد شیم." البته صبا یه درخواست دیگه هم داشته مثلا تو چمنزار پل جهاد که گاهی از روی اون هم رد می شیم تاب و سرسره بذارن. آخه بچه م فکر می کنه هر جا سرسبزه باید تاب و سرسره هم باشه. ولی خداییش سمنان جای تفریحی اصلا نداره. یه پارک آبی هم که رفتند بزنند نمی دونم چرا نیمه کاره موند. چند تا دار و درخت هم تو پارک سیمرغ بذارین خوبه. یا یک پارک کوچولو تو پارک سوکان.صندلی های سینما اگه نو بشه و کیفیت صدا و تصویر بهتر شه خوبه.... خلاصه آقای شهردار ما کمبود مک...
15 آذر 1391

شیطونی ها(3)

سهیل توی تعطیلات هم دندان درآورد و هم سرما خورد. داستان بادکنک و بی قراری ها و سرفه های شبانه، لثه های متورم، بی اشتهایی و بهانه گیری. دخترا با خوردن داروی خانگی مامانی خیلی بهتر شدند.(گوش شیطون کر) صبا به جای علیه السلام می گه الکی سلام. سارا همچنان به بازیگوشی هایش ادامه می دهد. اتاقش نا مرتب است و ... البته از اینکه مجبور است برای درس خواندن دائم از این اتاق به آن اتاق کوچ کند ویا از بین سر و صدای دو تا وروجک تمرکز کند دلم برایش می سوزد. وقتی رفتیم خونه ی جدید حتما یک اتاق اختصاصی برایش در نظر می گیریم.8/9/91 یه روزی سهیل و صبا وبابا تو اتاق بودند. سهیل توی روروئک این ور و اون ور می رفت. بعد از مدتی بابا یه لحظه اومد ...
11 آذر 1391

شعر قران

وقتی این شعر رو می خوند هم کلی ذوق کردم.   وقتی که قرآن می خونم         خونه بوی گل میگیره         دلم پرازشادی میشه        غم توی سینه می میره   ازتونگاه آسمون    ستاره چشمک می زنه     شبا برای دیدنم    به چشم عینک می زنه   وقتی که قرآن می خونم        میگم خدای مهربون    دلم داره پرمی کشه           میشم مثل رنگین کمون اسم شاعر رو ...
20 آبان 1391

شعر مهد کودک

صبا خانوم کلی شعر یاد گرفته که بیشتر موقعها وقتی داره زیر لب برای خودش می خونه من متوجه می شم و ازش می خوام که برام بخونه. از این شعر که خیلی خوشم اومد: کتاب شعر توی کتاب شعرم شعرهای خنده داره می خونم و می خندم شادی برام می آره دونه به دونه شعراش شیرینه مثل قنده هر کی اونو بخونه خوش حال می شه می خنده شاعر: شاهده شفیعی ...
20 آبان 1391

شیطونی ها(2)

وروجک پسر من لبه ی میز و صندلی رو می گیره و سه سوت بلند می شه. تازه خرامان خرامان قدم هم بر می داره مخصوصا اگر هدف مورد نظر رو شناسایی کنه. دیشب سه تا قد و نیم قد مثل ... از سر و کول باباشون بالا می رفتند. من همش می ترسیدم این فیتقیلی اون زیر میرا له بشه. خلاصه بابا آتش بس اعلام کرد و خیال من راحت شد. سارا قراره برای تیمی شدن آموزش ببینه. یه راکت بدمینتون مینی هم براش خریدیم که خیلی خوشگله. کلاس ویژه جمعه ها برگزار می شه. امیدوارم پشتکار به خرج بده و به تمرین هاش ادامه بده. صبا خیلی شیرین شده. همین طور که حرف می زنه و پشت چشم نازک می کنه می خوام گازش بگیرم. سهیل هم که حسابی خوردنی شده. نمیشه ماچش نکرد. چقدر دلم می خواد عکس های جد...
20 آبان 1391