سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

اخراجیها

مثلا امسال تصمبم گرفته بودم که روزه بگیرم. هرچند که سهیل رو کامل از شیر نگرفتم ولی مقدارش رو خیلی کم کردم.اما قبل از ماه رمضان پنچر شدم و زاپاس هم نداشتم و خلاصه هنوز که نتونستم روزه بگیرم. خدا رو شکر موضوع مهمی نبود الکی الکی سردرد شدم و ضعف کردم و بعدش هم دپرس شدم. در هر صورت شوهر عزیزم و مادر مهربانم با زبان روزه مریضداری کردندو. دخترها هم که حسابی از موندن خونه ی مادربزرگها حال کردند. صبا خانوم که می گفت مامان هروقت یخمک و بستنی تموم شد من دلم برات تنگ میشه. سهیل هم حالش گرفته شده بود همینکه تنها افتاده بود. و هم اینکه من حال درست و حسابی نداشتم. پسر طلای من دیگه باید حتما با تلفن صحبت کنه. خیلی باحاله. ادا و اطوار در میاره و روی وزنش ...
31 تير 1392

فینفیلیها

سهیل عزیزم. این روزها مأمور تهیه ی خوراکی برای مورچه ها شدی. دلم خوشه بهت سیب زمینی سرخ کرده می دم یا نون تازه دستت می دم که نوش جان کنی ، بعد از نیم ساعت که پا می گذارم تو هال زیر پام یه چیزای خیس خورده ای له می شه. آره جونم این خوراک ها همه جا رفته اند الا شکم جنابعالی. مجبورم کردی که نوبت دکتر برات بگیرم. آخه مثل مورچه رشد می کنی. این روزا تا بچه ی تپل مپل میبینم به شدت حسوردیم می شه و افسردگی می گیرم. صبا خانم قول می دم این دفعه برنامه ی آموزش نقاشی شبکه ی پویا رو طبق فرمایش سرکارعالی بادقت نگاه کنم تا بهت یاد بدم. توقع ها طبق طبق. سارا جونم چرا تب کردی آخه. درد و بلات به جونم. راستی کتاب تربیت بدون فریاد رو خیلی دوست دارم. سعی می ...
10 تير 1392

بالاخره مسافرت

بالاخره بعد از یک سال و اندی بخت مسافرت من باز شد و با بچه ها و دایی ها و مامانی وبابایی رفتیم . سارا و صبا که حسابی از خجالت دریا و ساحل شنی در اومدن . کافیه عکساشونو بذارم تا منظورم رو بهتر بفهمید. صبا صدف جمع می کرد و می ریخت تو دریا و می گفت: دریا گشنشه. یه بار هم من و دخترا رفتیم استخر و خوش گذروندیم. بابا و بچه ها هم با دائی و زندایی رفتند قایق سواری تو رودپی. توی راه برگشت هم حسابی این سه تا شلوغ بازی در آوردند و کله ی ما رو بردند. بعد هم همدیگر رو بغل کردن و خواب رفتند. سهیل جون تا تونست راه رفت. کلاه آفتابیش هم خیلی بهش می اومد. فقط تو راه رفت و برگشت مثل مامانش حالش بد شد. خدا رو شکر بچه ها مریض نشدن . دیشب پیتزا سفارش ...
1 تير 1392
1