سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

ادامه ي بحث مربوط به تيزهوشان

با تشكر از كساني كه نظر دادند. من فكر مي كنم كه در درجه ي اول بايد اسم اين برنامه ي موجود رو سخت كوشان گذاشت. بچه ي تيز هوش بچه ايست كه در كلاسهاي عادي  حوصله اش سر مي رود. از كلاس فراري است چون در همان روزهاي اول مدرسه تا آخر كتابهايش را خوانده  و روند مدارس عادي برايش خسته كننده است. اين گونه دانش آموزان كه بسيار هم نادر هستند نياز به توجه خاص و مدارس خاص دارند تا هم سطح با هوش بالايشان آموزش ببينند. بنابراين برنامه ي فعلي سمپاد در كشور ما هدر دادن هزينه و ايجاد استرس  بيجا و سودجويي  عده اي ... را موجب شده است. پيشنهاد من به دولت اجراي يك طرح جامع استعداديابي در بين دانش آـموزان كشور است . به طوري كه هم والدين و دانش...
19 مرداد 1391

عکس های جشن الفبا

راجع به جعبه ي جوايز قبلا  گفته بودم. بايستي با جعبع ي پيراهن مردانه يك جعبع تزئين مي كرديم: تا توي جشن استفاده بشه:   ...
11 مرداد 1391

مامان به خود متكي

يك روز از روزهاي نسبتا خوب توي خوابگاه دانشجويي مشغول نقاشي بودم. مي خواستم يك كاريكاتور بكشم.  فكري به ذهنم رسيد و اون مفهوم رو نفاشي كردم. قلم رو كنار گذاشتم و از فاصله بيشتري به نقاشي خودم نگاه كردم. خداي من! يك دفعه به كشف بزرگي در خودم رسيدم . پس من اين طوري ام! نقاشي من اين بود يك گل توي گلدان كه دست دارد و با دست خودش پارچ آب را گرفته و در گلدانش آب مي پاشد. من به شدت از كمك گرفتن از ديگران گريزان بودم و مي خواستم يك تنه از پس مشكلاتم بربيايم. البته راه كمك گرفتن از ديگران را هم خيلي بلد نبودم. اما از كمك كردن به ديگران لذت مي بردم. شايد از آن موقع سالها مي گذرد و من با سه تا بچه مجبور شدم برخلاف اين صيصه عمل كنم و كمك گرفت...
10 مرداد 1391

مامان خجالتي

وقتي سارا كوچكتر بود  خيلي نگران خجالتي بودنش بودم. توي سايتهاي مختلف دنبال يه راه حل مي گشتم ولي جواب درست و حسابي پيدا نمي كردم. سارا با اينكه به مهد مي رفت خيلي خجالتي و ترسو بود. حتي از بچه هاي كوچيكي كه چهار دست وپا مي رفتند فرار مي كرد. توي پارك بادي بايد التماسش مي كرديم تا از سرسره بالا بره و.... تا اينكه يك روز توي سايتي مطلب كوتاهي خواندم كه ميگفت اگر پدر و مادر خجالتي باشند روي بچه ها هم تأثير مي گذارد. انگار از خواب بلند شده بودم. واقعأ همينطور بود. من خيلي خجالتي بودم. اگه قرار بود با شخص جديدي آشنا بشوم حتي اگر يك كارگر خانه بود به شدت دچار اضطراب مي شدم و از رويارويي با آدمهاي جديد گريزان بودم. به خودم آمدم و سعي كردم به ...
10 مرداد 1391

تيزهوشان:آري يا نه

به نظر شما ورچين كردن  تعداي از دانش آموزان به عنوان تيزهوش و برخوردار كردنشون از امكانات ويژه نفعي براي جامعه دارد يا نه. اگه آره  ميزان اين منفعت چقدره و چقدر بايد براش هزينه كرد و اگه نه  پس چه برنامه اي رو پيشنهاد مي كنيد؟ خوب فكر كنيد و نظر بدهيد. اين بحث  ادامه خواهد داشت.
1 مرداد 1391

جشن خانوادگي

خيلي وقت بود به صبا قول  داده بودم كه اگه  از پوشك بيفته براش جشن بگيرم. اما نتونستيم برنامه ريزي كنيم و ماه عزيز رمضان رسيد. تصميم گرفتيم يك جشن كوچولوي موقت بگيريم و واسه دخترا كيك تولد گرفتيم و در يك مراسم 5 نفره از موفقيت صبا در دستشويي رفتن و سارا در كارنامه خوبش  تقدير به عمل اومد. اما جذاب ترين قسمت اين مراسم آخرش بود كه بچه ها رو برديم حياط و با هديه پيشنهادي بابا جون كه خودش هم زحمتش رو كشيده بود هر دوشون رو حسابي غافلگير كرديم. يه ماشين شارژي قرمز. اينقدر دخترا ذوق كرده بودند كه تا چند روز بعد از گرفتن اين هديه از پدرشون تشكر مي كردند. به نظر سارا اين بهترين هديه عمرش بود. و صبا هم كه مثل طوطي حرفهاي خواهرش رو تكرا...
1 مرداد 1391

شمارش معكوس مرخصي هاي من

درسته. 6 ماه مرخصي استعلاجي مامان رو به اتمامه و مادر با كوله باري از نگراني ها ، بايدها و نبايدها چشم اميد به لطف  و كمك خدا بسته. چند روز پيش سري به اداره زدم تا سرو گوشي آب داده باشم. اوضاع نسبت به  قبل از مرخصي هيچ تغييري نكرده بود.  مثل يك مرداب بي تحرك كه دست وپا زدن توش آدم رو بيشتر به ته  باتلاق مي كشونه. دوباره قراره شروع بشه: آسه بيا آسه برو كه گربه شاخت نزنه. نه پيشرفتي نه احساس مفيد بودني. تنها امتياز محيط كاري من همكاران و دوستان با ارزشيه كه اونجا دارم.  البته همه ي ما خوب مي دونيم آبي كه داره مراكز دولتي رو مي بره ناشي از ضعف مديريت  در جامعه است. بگذريم. دعا مي كنم اوضاع  رو به راه ب...
1 مرداد 1391
1