سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

مامان بابا من ميخام آزاد باشم

ديروز از كارم كه برگشتم متوجه يك جمله روي كاغذ روي ديوار سارا شدم:"مامان بابا م ميخا آزاد باشم." كلي خنديدم و بغلش كردم . پرسيدم آخه كي اسيرت كرده ؟  خنديد و با انگشت یواشکی به صبا اشاره كرد. ديشب كه صبا كنترل رو به سرش كوبيده بود اون جمله رو نوشته بود. كم كم جملات ديگه اي هم اضافه شد: "مامان بابا من از دست صبا فرار كونم." "بابا چرا شب  دیر مي آيد خانه؟"
11 دی 1390

روز شلوغ پلوغ

روز جمعه بود. كمي سرگيجه داشتم. همسرم نزديك ظهر از بيرون آمد. گفت حال داري بريم شهميرزاد. قبول كردم. همه درحال آماده شدن بوديم كه صبا خانوم وروجك، لباسهاشو از رو رخت آويز ميله اي كشيد. چه صحنه اي؟! رخت آويز به طور كامل برگشت. صبا سرش رو از لاي لباسا بيرون آورد و با خنده گفت اشتباه كردم. ولي من اصلا حال خنديدن نداشتم. قلبم رو كه تو دهنم بود قورت دادم و گريه كردم. خلاصه راه افتاديم. به سرزمين برفي رسيديم. بچه ها حسابي برف بازي كردن. آخرش سر خراب كردن آدم برفي سارا برفها رو شوت كرد تو صورت صبا و جيغ و گريه صبا رفت هوا. حالا خودش قهر كرده و تو ماشين نشسته. من هم اصلا حال و حوصله سر و كله زدن باهاش رو ندارم. سر ميدون بابا رفت تا كمي خوراكي بخره. ...
11 دی 1390

دندانهاي شيري سارا

از وقتي سارا به پيش دبستاني رفت، ما منتظر افتادن دندانهاي شيري اش بوديم اما خبري نشد. تا اينكه دو ماه پيش  دندانهاي دائمي اش جوانه زدند. خلاصه به توصيه دندانپزشك مجبور شديم 4 تا از دندانهاي شيري اش را به زور انبر دندانپزشكي بيرون بكشيم. ديروز كه از مطب برمي گشتيم سارا خيلي بيحال و گريان بود. دو تا دندان كشيده بود و حسابي ناز داشت تا به خانه رسيديم . همينطور كه داشتم كمكش مي كردم تا استراحت كند صبا پشت سر هم مي پرسيد "حالش خوب ميشه ؟ حالش خوب ميشه؟"با اينكه با حوصله جوابش را مي دادم . باز هم سؤال مي كرد . تا سار خوابيد و من از دور و برش كنار رفتم. تا يادم نرفته بگم كه توي مطب كنار سارا كه روي صندلي نشسته بود ايستادم تا دستش ر...
6 دی 1390

برچسب های جادویی

مطلبی توی کتاب "این طوری هم می شود " خواندم که در آن به روش تربیتی جالب و ساده ای برای رفع  رفتارهای تادرست کودکان اشاره شده بود. من هم تصمیم گرفتم این روش رو امتحان کنم. برای این کار به یک سری برچسب های آفرین نیاز داشتم که از بازار تهیه کردم. بعد با سارا راجع به تصمیمم صحبت کردم. با کمک هم یک جدول کشیدیم و بالای آن نوشتیم جدول خوش اخلاقی سارا موقع بیدار شذن از خواب. هر صبح یا بعد از ظهر که با لبخند از خواب بیدار می شد با انتخاب خودش یک برچسب به یکی از خونه های جدول زده می شد. هر موقع هم كه بداخلاقي مي كرد جاي برچسب خالي مي ماند. براي پر شدن آن بايد صبر مي كرد تا سه برچسب پشت سر هم بگيرد. وقتي هم جدول 10روزه اش كامل شد رسما فاميل نزديك ...
30 آذر 1390

لي لي لي لي حوضك

يادمه وقتي سارا 3 سالش بود گاه گاه مجله دوست خردسال رو براش مي خريديم. چيزي كه برام جالب بود اينه كه درست موقعهايي كه منتظر ورود يه خواهر كوچولو براي سارا بوديم همين طور اولين ماههاي تولدش، تو اين مجله ها شعرهايي در اين باره چاپ مي شد. يا حتي يكي از موضوعاتي كه در برنامه هاي كودك (فيتيله، عمو مهربون) مطرح مي شد تولد خواهر يا برادر و تبعات بعدش بود. شايد اين برنامه ها و مطالب هميشه هست و من حساس شده بودم و توجه ام جلب مي شد. يكي از شعرهاي قشنگ استاد ارجمند مصطفي رحماندوست رو براتون مي نويسم:  لي لي لي لي حوضك دوتا عروسك يكي بزرگه اون يكي كوچك يكيشون منم يك و دو و سه هر روز با بابا مي رم مدرسه مامان به بعدي ميگه كوچولو ما ...
29 آذر 1390

هديه قشنگ سارا به پدر و مادر

مادر بده  مژده که من                               درس الفبا خوانده ام امروز با آموزگار                                من آب،  بابا خوانده ام آموزگارم آب را                                    با مهربانی بخش کرد او با نگاه گرم خو...
22 آذر 1390

ميدونم خيلي دير كردم

خوب حالا بايد از كجا بگم . يك لحظه! آهان سارا كلاس اوليه. چقدر حال ميده وقتي در جواب ديگران ميگي: دخترم كلاس اوله چقدر درسهاشون قشنگ شده. رياضيشون سختتر شده ولي به نظر من خيلي به تقويت خلاقيت بچه ها كمك ميكنه. توي آبانماه بود كه اولين املا رو به سارا گفتم. چقدر شيرين. هفته اي يكبار هم والدين بايد املا بنويسند. وقتي كلمه آب رو ياد گرفتند يك شعر زيبا در اينباره براي والدين ارسال كردند كه زيبا و سرشار از احساس بود. يادم باشه حتما براتون بنويسم. صبا خيلي بلا شده. هم اذيت ميكنه و حرف گوش نميده، هم خيلي شيرينه. شيرين زبونيهاش حسابي ما رو مي خندونه.     يه روز دعواش كردم آخه هرچي مي گفتم نكن ادامه ميداد. از اون كار دست بردا...
22 آذر 1390

ياري از غيب

يادمه وقتي مادرم مي خواست بنايي شروع كنه مونده بودم كه صبا رو چه كار كنم. مخصوصا كه داشتم از شير مي گرفتمش و هر دو عصبي بوديم. يكي دو هفته اي پيش عزيز گذاشتمش ،‌به اين اميد كه تو اداره مهد باز بشه. ولي هي امروز و فردا مي كردند و من هم مونده بودم چه كار كنم. يه روز نشسته بودم و توي قلبم با خدا حرف مي زدم. گفتم كه گير افتادم. نمي دونم چه كار كنم. در عين حال داشتم با گوشي ام ور مي رفتم كه چشمم به اسم ستاره خورد. يك دفعه انر‍ژي گرفتم . ايستادم و به ستاره زنگ زدم. الو سلام . من مامان صبا م............: /اره مامانم نگه ميداره. باورم نمي شد. فرداش قرار گذاشتم . ستاره و مادرش رو خونشون ملاقات كردم. عكس صبا بغل مادر ستاره روي تاقچه بود. يادگ...
20 آذر 1390

خاطره نویسی

دارم تلاش می کنم صبا رو از پوشک بگیرم . کار آسونی نیست. صبا خیلی مستقل عمل می کنه و به   راحتی نمیشه قانعش کرد که کار خاصی بکنه. چند وقتیه که، پوشک شده اسباب بازیش . پوشک دست می گیره و به همه پیشنهاد میده " بخواب تو رو پوشک کنم" . وقتی داوطلب پیدا نمیشه میره سراغ عروسکاش. گاهی هم پوشکای تمیز رو به این عنوان که نی نی جیش کرده گوله می کنه و دور از چشم من میندازه  تو سطلی که به همین منظور توی دستشوییه. دیشب موقع خواب از بچه ها خواستم همراه من سوره بخونند و صلوات بفرستند. صبا  صلوات رو ول نمی کرد و یه جور خنده داری بیان می کرد. نصفه شبی خنده خونه درست کرده بود."الا هومَ سلو لو لو لو اومّد و آل اومد و عچل پرجهم." سارا ای...
22 شهريور 1390