سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

حق طلبی

این صبا خانوم خوب با حق و حقوق خودش آشناست و از گفتن خواسته هاش هیچ ابایی نداره. دیروز با دیدن یه برنامه آشپزی انیمیشن که توش یه بابا با دو تا بچه هاش آشپزی می کند ، گفت مامان ببین اینها هم بچه اند ولی باباشون بهشون اجازه میده آشپزی کنند چرا شما نمی ذارین. ایناهاش ببین بچه کوچیکه داره تخم مرغ رو می شکونه ولی شما نمی ذارین من این کار رو بکنم. و باید بگم که این بار تو حرفهاش اصلا تپق نزد و مِن مِن نکرد ناقلا. خوب من هم گفتم باشه یه روزی با هم آشپزی می کنیم. آدم این فیلمای خارجی رو می بینه شک می کنه. خیلی با بچه هاشون با صبر و احترام برخورد می کنند. مثل یک روانشناس حرفه ای . حتی اگه در واقعیت هم این طور نباشه خیلی خوبه که تو فیلمهاشون رعایت...
22 خرداد 1392

بدون عنوان

خيلي وقته كه ننوشتم.بگذريم. مدرسه ي سارا تموم شد. كلي بار از رو دوشم برداشته شد. هنوز برنامه ي درست و درموني براي ائقات فراغتش ننوشتم. كمي خط تحريري كار مي كنه و يه نگاهي هم به درس فارسي و رياضي. سفارش كتاب از كتابخانه ي رنگين كمان و ديدن تلويزيون و بازي و خوابيدن خونه ي ماماني. از يكشنبه كه كارنامه اش رو مي دن يك كتاب ميوه چيني از ططرف مدرسه دريافت مي كنه و دو بار بايد در تابستان بره مدرسه و امتحان بده. همينطور از يكشنبه كلاس سفال و نقاشي اش شروع ميشه. خطش خيلي خوبه. بايد تابستون حسابي كتاب و مجله بخونه چون سال بعد انشا داره. باورم نميشه. دختركم سال ديگه ميره سوم. كمي قد كشيده. روسري سرش مي كنه در حالي كه لنگاش لخته.   صبا كتك...
15 خرداد 1392

بدون عنوان

گل پسرم دیگه بیشتر تاتی تاتی می کنه. می خواد خودش غذا بخوره. سر تا پا کثیف کاری می کنه. صبا هم که شیرین زبونه. امروز می گفت " مامان اسرا همش میگه بیا کلاس ما. من یه بار می خواستم برم دستشویی رفتم کلاسشون ولی اون بازم میگه بیا بیا. " مامان بهش گفت: خوب به اسرا بگو زودتر جیشتو بگو . دیگه پوشک نکنی .تو بیا کلاس بزرگترا(نوباوه) . صبا گفت:" من نمی تونم این حرفا رو بهش بگم." – چرا عزیزم؟ صبا :" آخه اون همش حرف می زنه نمیذاره من حرف بزنم.  هی حرف می زنه . اعصاب منو خورد می کنه.!" کلی خندیدم و تو دلم گفتم پس یکی رو دستت بلند شد. تصمیم گرفتیم کانالهای کودک رو حذف کنیم تا حد امکان تلویزیون خاموش باشه تا سارا به درسش بیشتر توجه ...
11 ارديبهشت 1392

روز معلم مبارک.

 معلمی شغل انبیاست و یکی از مشاغلی که اکنون قدر آن را بیشتر می دانم و حسرتش رامی خورم.  شغلی که با همه‌ی سوءمدیریتهای فاحشی که در جامعه است تا حد زیدی از گزند انحراف در امان مانده و نقش آن دست نخورده مانده است. در جامعه ای که میدان برای دلالان و بساز و بفروش ها باز است و علم و تعهد رنگ باخته  و جایگاه خود را نیافته از دست داده است ، معلمی با حصار بلند عشق همچنان پر از لذتهای معنوی در امان مانده است. آموزگاران عزیز هر روزتان پر از برکت و مید و افتخار باد.
11 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک .

مادر بر مهرت مهر عطوفت الهی حک شده و استواریت نه بر پایه ی بنیه ی  جسمی که از عشق ناب پا گرفته. روز مادر بهانه‌‌ای برای اندیشیدن به توست که عمرت را صرف رشد و تربیت کودکانت کردی .  ایثار از وجود تو زاده شد و معنا گرفت. سایه ات مستدام، دلت بی‌غم، عشقت سرشار و زندگی‌ات پر از برکت و رحمت الهی.            زن و مرد با خصلتهای ذاتی متفاوت، پیوندی ایجاد می کنن تا زندگی را در سایه ی کمال تجربه کنند و فرزندانشان سرپناهی بی نقص داشته باشند. امیدورام مردها تلاش کنند تا بیشتر زنها را بشناسند و ظرافتهای روحی آنها را با مطالعه و مشاوره بهتر درک کنند. البته که زنها هم باید برا...
11 ارديبهشت 1392

این هم از دیروز

بعد از ظهر که خوب نخوابیدم. سهیل بیدار شد. کمی اب میوه، بیسکوییت و ... . 20 تا سؤال ریاضی برای سارا باید طرح می کردم. گوشت چرخ کرده گذاشتم بیرون تا برای فردا قل قلی کنم. سهیل نیاز به شستن داشت. کمی بازی کرد . ده تا سؤال نوشتم دادم سارا حل کنه تا به بچه برسم. سوپ گرم کردم بهش دادم. صبا بیدار شد و نق و نوق. باید دخترا رو آماده می کردم که بابا اونا رو ببره نمایش. سارا با کتاب علومش اومد و خلاصه ظرف 45 دقیقه 4 الی 5 آزمایش در آشپزخانه انجام شد. البته با تم نق و نوق دو تا بچه کوچیک. بعد هم آماده کردن بچه ها. رفتن بچه ها همان و نق نق سهیل همان. نمی ذاشت جنب بخورم با این همه کار. خلاصه اون گریه کرد و من با سرعت هرچه تمام تر حلوا درست کردم و با انگش...
9 ارديبهشت 1392

گزارش پیشرفت

خوب خدا رو شکر که دوباره موتور تمرین تاتی تاتی آقا پسر روشن شده و تعداد قدمهای بیشتری برمی داره. فقط وقتی عچله داره و وقت کمه چهار دست و پا میره. این روزها با خیال راحت تری بیسکوییت و کیک دستش می دم و جرأت بلعیدنش بهتر شده. دیگه به سوش علاقه ای نداره. صبا رو به زور از مبل بلند می کنه و خودش جاش می شینه و لم میده. تو صداهایی که در می آره صدای "ج" از همه بهتر شنیده میشه. تا کسی دراز می کشه خدشو می رسونه و از سر و کولش بالا می ره . روی تخت می ایسته و زانوهاشو خم و راست می کنه و ادای بپر بپر در می آره. خودش رو رو بالشها پرت می کنه.احساس مالکیت عجیبی نسبت به ماهیتابه قابلمه و ملاقه داره. دیشب کوکوی سیب زمینی رو هم افتتاح کرد. همینطور هندوانه. &...
1 ارديبهشت 1392

یه روز شادی یه روز غم

روزهایی که شاد و بی غصه ام، غرق لذت بردن می شوم. از بچه ها ، از هوای بهاری و ... . انگار که همه ی زیباییها برق می زنند. همه ی خوبیها چشمک می زنند . و پرنده ی امید از هر گوشه ی زندگی آواز سر می دهد. ناکامی ها سرخورده ، گوشه ای کز می کنند و کینه ها و دلخوریها رنگ می بازند. اما وقتهایی که غم  به دل آدم راه پیدا می کنه، مشکلات کوچیک و بزرگ میدون می گیرند و توی ذهنم شروع به خرد کردن من می کنند. بچه ها تبدیل به دردسرهای بزرگ می شوند و  آرزوهای عقب افتاده گردن کشی می کنند. تو این دوران به تنها چیزی که فکر می کنم موقتی بودن این روزهاست. ذهن پر مشغله ی خودم رو وادار می کنم که این بیت رو تکرار کنه: چون به سر شد دولت اَیام وصل  &n...
28 فروردين 1392