سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

ميدونم خيلي دير كردم

خوب حالا بايد از كجا بگم . يك لحظه! آهان سارا كلاس اوليه. چقدر حال ميده وقتي در جواب ديگران ميگي: دخترم كلاس اوله چقدر درسهاشون قشنگ شده. رياضيشون سختتر شده ولي به نظر من خيلي به تقويت خلاقيت بچه ها كمك ميكنه. توي آبانماه بود كه اولين املا رو به سارا گفتم. چقدر شيرين. هفته اي يكبار هم والدين بايد املا بنويسند. وقتي كلمه آب رو ياد گرفتند يك شعر زيبا در اينباره براي والدين ارسال كردند كه زيبا و سرشار از احساس بود. يادم باشه حتما براتون بنويسم. صبا خيلي بلا شده. هم اذيت ميكنه و حرف گوش نميده، هم خيلي شيرينه. شيرين زبونيهاش حسابي ما رو مي خندونه.     يه روز دعواش كردم آخه هرچي مي گفتم نكن ادامه ميداد. از اون كار دست بردا...
22 آذر 1390

ياري از غيب

يادمه وقتي مادرم مي خواست بنايي شروع كنه مونده بودم كه صبا رو چه كار كنم. مخصوصا كه داشتم از شير مي گرفتمش و هر دو عصبي بوديم. يكي دو هفته اي پيش عزيز گذاشتمش ،‌به اين اميد كه تو اداره مهد باز بشه. ولي هي امروز و فردا مي كردند و من هم مونده بودم چه كار كنم. يه روز نشسته بودم و توي قلبم با خدا حرف مي زدم. گفتم كه گير افتادم. نمي دونم چه كار كنم. در عين حال داشتم با گوشي ام ور مي رفتم كه چشمم به اسم ستاره خورد. يك دفعه انر‍ژي گرفتم . ايستادم و به ستاره زنگ زدم. الو سلام . من مامان صبا م............: /اره مامانم نگه ميداره. باورم نمي شد. فرداش قرار گذاشتم . ستاره و مادرش رو خونشون ملاقات كردم. عكس صبا بغل مادر ستاره روي تاقچه بود. يادگ...
20 آذر 1390

خاطره نویسی

دارم تلاش می کنم صبا رو از پوشک بگیرم . کار آسونی نیست. صبا خیلی مستقل عمل می کنه و به   راحتی نمیشه قانعش کرد که کار خاصی بکنه. چند وقتیه که، پوشک شده اسباب بازیش . پوشک دست می گیره و به همه پیشنهاد میده " بخواب تو رو پوشک کنم" . وقتی داوطلب پیدا نمیشه میره سراغ عروسکاش. گاهی هم پوشکای تمیز رو به این عنوان که نی نی جیش کرده گوله می کنه و دور از چشم من میندازه  تو سطلی که به همین منظور توی دستشوییه. دیشب موقع خواب از بچه ها خواستم همراه من سوره بخونند و صلوات بفرستند. صبا  صلوات رو ول نمی کرد و یه جور خنده داری بیان می کرد. نصفه شبی خنده خونه درست کرده بود."الا هومَ سلو لو لو لو اومّد و آل اومد و عچل پرجهم." سارا ای...
22 شهريور 1390

رنگ انگشتی و نقاشی روی دیوار

  دیروز دو تا کاغذ سفید بزرگ، یه جعبه مداد رنگی کوچک و یه بسته رنگ انگشتی آریا خریدم. بعد از ظهر که بچه ها خواب بودند کاغذها رو روی دیوار اتاق سارا چسبوندم. سارا که وعده گرفته بود بعد از خواب می تونه با رنگها نقاشی کنه بدون منت از خواب بلند شد. تا صورتشو بشوره رنگها رو براش آماده کردم. کلی ذوق کرده بود. سارا مشغول شد و من رفتم آشپزخونه پی کارام . هر از گاهی به دخترم سر می زدم و باهاش همراهی می کردم. باهم ترکیب رنگهای اصلی رو تجربه کردیم و با انگشت روی کاغذ روی دیوار اثر کاشتیم. سارا که عشق صورتیه خودش یاد گرفته بود که با ترکیب سفید و قرمز می تونه رنگ صورتی تولید کنه. صبا که بیدار شد به سارا گفتم رنگها رو جمع کن و نقاشی ات را با مداد ش...
22 شهريور 1390

اولين جشن تولد مشترك بين خواهرها

جمعه 31 تير 90 اولين جشن تولد مشترك را براي سارا و صبا برگزار كرديم. نزديك به سه هفته قبل ذره ذره در حال تدارك ملزومات جشن بوديم. براي تزئين سعي كردم بيشتر از رنگهاي صورتي و بنفش كه به رنگ لباسهاشون بود، استفاده كنم. حتي ابتكار به خرج دادم و دوتا ريسه زنجير و دوتا ريسه فانوس با كاغذ رنگي درست كردم. كيك تولدي كه سفارش داديم به شكل كتاب بود. وسط كيك با يك رديف حلقه فلزي تزئين شده بود تا شكل كتاب رو بهتر نمايان كنه. روي يك صفحه كتاب براي سارا و روي صفحه ي ديگه براي صبا تبريك تولد حك شده بود. هديه تولد از طرف مامان و بابا براي هر كدام يك النگو بود. بقيه ي فاميلها هم زحمت كشيده بودند و هداياي قشنگي دادند.شام رو باباجون از بيرون سفارش داد كه خيلي ...
6 شهريور 1390

فرشته هاي قرآني

سارا جون كلي سوره حفظه. توي مدرسه بهش آيت الكرسي هم ياد دادن. اين هم از صداي صوت سارا: سوره قدر   ...
6 شهريور 1390

يادي از كتابها

  يادمه توي خوابگاه كه بودم تحت تأثير جو اونجا كتابخون شدم. واقعا كه يكي از لذتبخش ترين فعاليتها مطالعه كتابه. مثل مسافرت مي مونه. حتي ميشه دردهاي فيزيكي رو هم باهاش فراموش كرد. گفتم يادي كرده باشم از كتابهايي كه خوندم: شوهر آهو خانم . يك رمان ايراني و نسبتا طولاني كه كمتر كسي مي تونه باور كنه نويسنده اش يك مرده. چون حس و حال زن داستان رو خيلي ظريف تشريح مي كنه. چهار صندوق نمايشنامه اي از بهرام بيضايي كه  من عاشق فيلمنامه ها و نمايشنامه هاشم. عيار تنها . آدم كاملا حس مي كنه كه اگر اميد از بين بره حتي يك پهلوان هم مي تونه در اون لحظه ناجوانمرد بشه. دو تا كتاب از جورج اورول كه آخر نا اميدي و نا امني رو به نمايش مي ذاره ...
6 شهريور 1390

تجربه توكل

شكم اولم بود. تجربه اي نداشتم. كارم شده بود ماهي يك بار برم پيش متخصص زنان. اون هم وزن و فشار خونم رو اندازه مي گرفت. " اسيدفوليك داري؟ آهن داري؟" " مشكلي كه نداري؟" "نه". " به سلامت". نمي دونم اين دو دقيقه ويزيت ارزش اون همه معطلي رو داشت يا نه! به هر حال پابه ماه آخر گذاشتم. خانم دكتر برام توضيح داد كه اگه بخوام سر زايمانم حتما حضور داشته باشد بايد 70هزار تومان دستي به ايشان تقديم كنم. در غير اينصورت بايد پزشك آنكال به بالينم بيايد. با همسرم صحبت كردم. گفت عيبي نداره بگو كه پول رو مي ديم. دفعه بعد خانم دكتر با شنيدن بوي پول يكدفعه خيلي خوش اخلاق شد و گفت كه حالا بخواب تا ... . " كمي عفونت داري بايد برات دارو بنويسم!" خلاصه پدر پول بسوزه! ش...
25 مرداد 1390