سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

پسر پسر شير و شكر

امشب رفتم سونوگرافي. مضطرب بودم. نگران رشد بچه بودم چون وزن گيري خوبي نداشتم.گاهي احساس مي كردم قلبم توي دهانم است بالاخره نوبتم شد. دكتر همينكه پروب را گذاشت پرسيد جنسيتش رو مي دونم يا نه. گفتم نه با تعجب پرسيد نمي دوني ؟پسره. منم با ترديد پرسيدم پسره؟خوشحال شدم. هيجان تازه اي در وجودم شكل گرفت. بچه سالم بودو 32 هفته كامل سن داشت. كاملا مطابق با حالت مورد انتظار. بلافاصله فكرم رفت طرف سنت كردن و اين حرفها. درسته كه هر انساني صرف نظر از جنسيتش منحصر به فرده مثل سارا و صبا كه هردو دخترند ولي تفاوتهاي زيادي باهم دارند و در بزرگ كردن صبا كمتر به پيشامدهاي تكراري برخوردم.مطمئنآ اگر فرزند سوم هم دختر بود اصلا تكراري نبود. ولي اين حقيقت بعد از تول...
12 فروردين 1391

بدون عنوان

سارا خيلي از داشتن داداش كوچولو خوشحاله. بالاخره 5 انگشت خانواده ش كامل شدند. حالا هم خواهر داره م برادر. من انرژي زيادي و از دست داده ام. دوران بارداري نسبتا سختي بود. خدا رو شكر كه به خير گذشت. پسر كوچولوي ما بعد از تولد كمي ناله مي كرد و رفلكسهاي مناسبي نداشت. اين شد كه پزشك سخت گيرش 6 روز بستريش كرد. روزهاي سختي بود. كمردرد شديد، سردرد ناشي از بي خوابي. داستان غم انگيز بيماران ديگه و از هه سخت تر دلتنگي من براي دختراي نازم. نا سلامتي روزي بيست بار همديگه رو مي بوسيديم و قربون صدقه هم مي رفتيم. حالا هم كه پسر 23 روزه ما سرما خورده. يك ماهي هست كه ويروس سرماخوردگي از خونه مون بيرون نرفته. از ديشب دستگاه بخور روشن كرديم. از مطب د...
12 فروردين 1391

مامان بابا من ميخام آزاد باشم

ديروز از كارم كه برگشتم متوجه يك جمله روي كاغذ روي ديوار سارا شدم:"مامان بابا م ميخا آزاد باشم." كلي خنديدم و بغلش كردم . پرسيدم آخه كي اسيرت كرده ؟  خنديد و با انگشت یواشکی به صبا اشاره كرد. ديشب كه صبا كنترل رو به سرش كوبيده بود اون جمله رو نوشته بود. كم كم جملات ديگه اي هم اضافه شد: "مامان بابا من از دست صبا فرار كونم." "بابا چرا شب  دیر مي آيد خانه؟"
11 دی 1390

روز شلوغ پلوغ

روز جمعه بود. كمي سرگيجه داشتم. همسرم نزديك ظهر از بيرون آمد. گفت حال داري بريم شهميرزاد. قبول كردم. همه درحال آماده شدن بوديم كه صبا خانوم وروجك، لباسهاشو از رو رخت آويز ميله اي كشيد. چه صحنه اي؟! رخت آويز به طور كامل برگشت. صبا سرش رو از لاي لباسا بيرون آورد و با خنده گفت اشتباه كردم. ولي من اصلا حال خنديدن نداشتم. قلبم رو كه تو دهنم بود قورت دادم و گريه كردم. خلاصه راه افتاديم. به سرزمين برفي رسيديم. بچه ها حسابي برف بازي كردن. آخرش سر خراب كردن آدم برفي سارا برفها رو شوت كرد تو صورت صبا و جيغ و گريه صبا رفت هوا. حالا خودش قهر كرده و تو ماشين نشسته. من هم اصلا حال و حوصله سر و كله زدن باهاش رو ندارم. سر ميدون بابا رفت تا كمي خوراكي بخره. ...
11 دی 1390

دندانهاي شيري سارا

از وقتي سارا به پيش دبستاني رفت، ما منتظر افتادن دندانهاي شيري اش بوديم اما خبري نشد. تا اينكه دو ماه پيش  دندانهاي دائمي اش جوانه زدند. خلاصه به توصيه دندانپزشك مجبور شديم 4 تا از دندانهاي شيري اش را به زور انبر دندانپزشكي بيرون بكشيم. ديروز كه از مطب برمي گشتيم سارا خيلي بيحال و گريان بود. دو تا دندان كشيده بود و حسابي ناز داشت تا به خانه رسيديم . همينطور كه داشتم كمكش مي كردم تا استراحت كند صبا پشت سر هم مي پرسيد "حالش خوب ميشه ؟ حالش خوب ميشه؟"با اينكه با حوصله جوابش را مي دادم . باز هم سؤال مي كرد . تا سار خوابيد و من از دور و برش كنار رفتم. تا يادم نرفته بگم كه توي مطب كنار سارا كه روي صندلي نشسته بود ايستادم تا دستش ر...
6 دی 1390

برچسب های جادویی

مطلبی توی کتاب "این طوری هم می شود " خواندم که در آن به روش تربیتی جالب و ساده ای برای رفع  رفتارهای تادرست کودکان اشاره شده بود. من هم تصمیم گرفتم این روش رو امتحان کنم. برای این کار به یک سری برچسب های آفرین نیاز داشتم که از بازار تهیه کردم. بعد با سارا راجع به تصمیمم صحبت کردم. با کمک هم یک جدول کشیدیم و بالای آن نوشتیم جدول خوش اخلاقی سارا موقع بیدار شذن از خواب. هر صبح یا بعد از ظهر که با لبخند از خواب بیدار می شد با انتخاب خودش یک برچسب به یکی از خونه های جدول زده می شد. هر موقع هم كه بداخلاقي مي كرد جاي برچسب خالي مي ماند. براي پر شدن آن بايد صبر مي كرد تا سه برچسب پشت سر هم بگيرد. وقتي هم جدول 10روزه اش كامل شد رسما فاميل نزديك ...
30 آذر 1390

لي لي لي لي حوضك

يادمه وقتي سارا 3 سالش بود گاه گاه مجله دوست خردسال رو براش مي خريديم. چيزي كه برام جالب بود اينه كه درست موقعهايي كه منتظر ورود يه خواهر كوچولو براي سارا بوديم همين طور اولين ماههاي تولدش، تو اين مجله ها شعرهايي در اين باره چاپ مي شد. يا حتي يكي از موضوعاتي كه در برنامه هاي كودك (فيتيله، عمو مهربون) مطرح مي شد تولد خواهر يا برادر و تبعات بعدش بود. شايد اين برنامه ها و مطالب هميشه هست و من حساس شده بودم و توجه ام جلب مي شد. يكي از شعرهاي قشنگ استاد ارجمند مصطفي رحماندوست رو براتون مي نويسم:  لي لي لي لي حوضك دوتا عروسك يكي بزرگه اون يكي كوچك يكيشون منم يك و دو و سه هر روز با بابا مي رم مدرسه مامان به بعدي ميگه كوچولو ما ...
29 آذر 1390

هديه قشنگ سارا به پدر و مادر

مادر بده  مژده که من                               درس الفبا خوانده ام امروز با آموزگار                                من آب،  بابا خوانده ام آموزگارم آب را                                    با مهربانی بخش کرد او با نگاه گرم خو...
22 آذر 1390