سهیلسهیل، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
ساراسارا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

شاد با فرزندانمان....

جشن خانوادگي

خيلي وقت بود به صبا قول  داده بودم كه اگه  از پوشك بيفته براش جشن بگيرم. اما نتونستيم برنامه ريزي كنيم و ماه عزيز رمضان رسيد. تصميم گرفتيم يك جشن كوچولوي موقت بگيريم و واسه دخترا كيك تولد گرفتيم و در يك مراسم 5 نفره از موفقيت صبا در دستشويي رفتن و سارا در كارنامه خوبش  تقدير به عمل اومد. اما جذاب ترين قسمت اين مراسم آخرش بود كه بچه ها رو برديم حياط و با هديه پيشنهادي بابا جون كه خودش هم زحمتش رو كشيده بود هر دوشون رو حسابي غافلگير كرديم. يه ماشين شارژي قرمز. اينقدر دخترا ذوق كرده بودند كه تا چند روز بعد از گرفتن اين هديه از پدرشون تشكر مي كردند. به نظر سارا اين بهترين هديه عمرش بود. و صبا هم كه مثل طوطي حرفهاي خواهرش رو تكرا...
1 مرداد 1391

شمارش معكوس مرخصي هاي من

درسته. 6 ماه مرخصي استعلاجي مامان رو به اتمامه و مادر با كوله باري از نگراني ها ، بايدها و نبايدها چشم اميد به لطف  و كمك خدا بسته. چند روز پيش سري به اداره زدم تا سرو گوشي آب داده باشم. اوضاع نسبت به  قبل از مرخصي هيچ تغييري نكرده بود.  مثل يك مرداب بي تحرك كه دست وپا زدن توش آدم رو بيشتر به ته  باتلاق مي كشونه. دوباره قراره شروع بشه: آسه بيا آسه برو كه گربه شاخت نزنه. نه پيشرفتي نه احساس مفيد بودني. تنها امتياز محيط كاري من همكاران و دوستان با ارزشيه كه اونجا دارم.  البته همه ي ما خوب مي دونيم آبي كه داره مراكز دولتي رو مي بره ناشي از ضعف مديريت  در جامعه است. بگذريم. دعا مي كنم اوضاع  رو به راه ب...
1 مرداد 1391

شرح پريشاني

اگر چشمانم را ببندم تا جاي خالي تو را نبينم، بويت كه به مشامم نمي رسد، صدايت كه به گوشم نمي رسد، نبودنت را به وضوح جار مي زند. مي گويند هر دردي چاره اي دارد الا مرگ. بغض گلويمان را تركانده ، اشك امانمان را بريده، داغ تو جگرمان را سوزانده. نبودنت را گريسته ايم، ناليده ايم. شكوه كرده ايم. بي تابي نموده ايم اما . اما امان از اين بيچارگي! چقدر سهم ما از خنده هاي دلچسبت كم بود. از وجودت نسيم  محبت و شادي در قلبمان مي وزيد. آهنگ صدايت هنوز در گوشم است. صورتت را با تمام جزئيات تصور مي كنم. وقتي مي خنديدي، حرف مي زدي، جدي بودي، شوخي مي كردي ، شاد بودي يا غمگين. گل سرسبد فاميل. نقل مجلس انس و وفا . هرگز فكر نمي كرديم به اين زودي از وجود ...
29 تير 1391

فيلمنامه

سهيل رو باردار بودم. از اداره اومدم خونه.  صبا گفت: مامان آب بده خاله از آشپزخانه به صبا گفت:بيا من  بهت مي دم. صبا(با صداي بلند): نه من با تو نيستم. مامان  آب بده. خاله: مامان حال نداره! صبا با تعجب من رو نگاه مي كنه . به صورتم خيره شده و آسه آسه به طرفم مياد.  وقتي رسيد انگشت رو صورتم مي گذاره و ميگه: ايناهاش . مامان خال داره! چند روز پيش سارا و صبا داشتند  بستني مي خوردند. صبا تمام  كرده بود و سارا داشت يواش يواش مي خورد. مي دونيد صبا به سارا چي گفت؟! "سارا مثل آدم بخور!" تازه چن...
20 تير 1391

تقديم به ...............

تو را به ...دوست می دارم تو را به خاطر همه ي خوبيهايي كه بي تو نمي شناختم دوست دارم. تو را به خاطر همه ي خطهاي بطلاني كه بر بديهايي كه تصور مي كردم كشيدي دوست دارم. تو را به خاطر آرامي كه به وجودم مي دهي دوست دارم. تو را دوست دارم ونگاه مهربانت را تو را دوست دارم و آهنگ آرام صدايت را تو را دوست دارم و صبرت را تو را دوست دارم و خدايي را كه سر راهم قرارت داد. تو را كه آرزوي برآورده شده ي دوران جواني ام هستي. تو را كه همسر با وفي من هستي سايه ات مستدام. سربلند، شاد و پيروز باشي.                 ...
15 تير 1391

تابستان91

از تيرماه كلاسهاي تابستانه ساراجون شروع شد. كلاس نقاشي ، لگو و بدمينتون. دوست دارم خودم هم كلاس بدمينتون بروم . به موقعش! صباجون فعلا كلاسي نميره. فقط زبون مي ريزه . سهيل هم فضول شده و الان ميخواد به كيبرد دست بزنه. همش هم با پاش كيبرد رو هل مي ده عقب. سارا تكليف مدرسه هم داره. بايد كتاب رياضي گاما رو حل كنه. قصه بخونه و خلاصه بنويسه و همينطور تو دفتر شطرنجي تقارن و الگويابي تمرين كنه. تازه بايد فتوهاي  سال اول رو مرور كنه و اگه غلط داشت درستشو تو دفتري بنويسه. صبا خوب بلده چطور باب آشتي رو با من باز كنه. مثلا ميگه ""با من دوست باش"عصباني نشو""تو منو دوا كردي!" عبارات ديگه اي هم بلده: "عافيت باشي" ""سلامت باشي" "صُب به خير...
10 تير 1391

احترام

دوستي از من پرسيد. چطور احترام گذاشتن رو به بچه ها ياد بديم. وا‍ژه اي كه خيلي بهش فكر كرده بودم. توي اداره درگير بحث تكريم ارباب رجوع بوده ام. به نظر من باور اين كه هر انساني كرامت و احترام داره مي تونه همه مشكلات رو حل كنه. حرمت چيزي نيست كه بخواي از كسي گدايي كني. احترام بايد تو وجود خودت باشه. هر كس نگههبان احترام خودشه و حرمت يك انسان محترم به اين راحتي شكسته نميشه.  بچه ها كه خيلي پاك اند و اگر هم حرفي نابجا مي زنند و يا عملي زننده نشون مي دهند بي قصد و غرضند. در ضمن اون كارها رو از خودمون ياد گرفته اند. بچه ها آينه رفتار بزرگترهاشونند. اما در مورد بقيه آدمها هم  بايد تأييد كنم. اگه كسي براي خودش ارزش قائل باشه براي ديگرا...
10 تير 1391

فيلمنامه

من و سارا مشغول رياضي گاما هستيم. صبا توي اتاق پاي كامپيوتر فيلم مي بينه. مامان به سارا ميگه: صبا صداش در نمياد. خواب نرفته باشه! سارا : نمي دونم! مامان (با صداي بلند): صباااااااااااااااااااااااااااااااااا. صبا : بله مامان كه خيالش راحت ميشه: هيچيييييييييييي. صبا : باشه . در اين قسمت مامان و سارا از جواب بي ربط صبا بلند بلند مي خندند. ***************** چراغ دستشويي روشن نميشه: صبا: چرا روشن نمي كني!؟ مامان: لامپ سوخته. صبا: كجا آتيش گرفته؟ مامان: هيچ جا. لامپ خراب شده. صبا : باشه واست يكي مي خرم. واين ديالوگ دو بار ديگه پشت سر هم تكرار ميشه. ****************** بابا ي مهربون اومده خونه و چون دير كرد...
4 تير 1391

سهييييييييييل

آخه تو چه مشكلي با اين خواب وامونده ي من داري پسر! چند وقتيه  بي قرار شدي نمي دونم به خاطر دندونه يا بازيگوشي. ديشب اينقدر دست و پا مي زدي تا برسي به برجي كه خواهرات با آجرهاي اسباب بازي ساخته بودند و خرابش كني كه اگه بابا ولت مي كرد پر مي زدي. حالا مي توني بگي مامان عروسك بازي تموم شد . من هم مي خوام مثل دخترات وروجك بشم. هميشه سر نماز از خدا مي خوام براي تربيت درست بچه هام به من صبر و تدبير بده. بايد اقرار كنم گاهي خيلي عصبي مي شم.ولي قول داده ام  يك اصل رو فراموش نكنم. شادي حق بچه ها و خانواده هاست. پس قهر و خشم دوام زيادي نداشته باشه و يادم باشه خنديدن به مشكلات اونا رو بهتر از پا در مياره. مثلا اگه يه ليوان آب ريخت رو ...
30 خرداد 1391